*گایز اول از همه یه چیزی رو اعلام کنم. این پارت دارای قسمت های اسمات بسیار کثیفی میباشد و اگر تمایلی به خوندنش ندارید خواهشا ردش کنید که بعدا سر من خراب نشید😐 به اون قسمتش که رسید اعلام میکنم. مرسی اه*
(جیمین)
از خواب بیدار شدم و کش و قوسی به بدن کرختم دادم. اصن حال نداشتم بلند شم ولی خبر مرگم اول باید میرفتم دوش میگرفتم بعد میرفتم مدرسه.
سرمو فرو کردم تو بالشت و غر زدم. اصن کی گفته مدرسه باید انقد زود شروع شه؟!😭😭😭
بلند شدم که برم حموم ولی با دیدن اون موجود سیاه نفرت انگیز دوباره با ناله و غرغر سرمو کوبیدم تو بالشت.
- ایییییی چرا توی لنتی همه جا هستی اخهههههه! وای برو برو اصن فک کن من اون شب اونجا نبودم میشه ولم کنی؟؟؟
+ نچ😁
نچ خیلی غلیظی گفت و اون لبخند مستطیلی مسخرشو نشونم داد. وای خدایا خیلی رو مغزه. از تختم اومدم بیرون و بدون اینی که بهش توجه کنم از اتاق بیرون رفتم و با سرعت از پله ها پایین رفتم ولی صدای اون قدم های کوفتیش رو میشیدم که دنبالم میومد! دقیقا پشت سرم😐
مامان خونه نبود و نوت زرد رنگی که روی یخچال بود رو خوندم که روش نوشته بود "جیم پنکیکت تو ماکروفر عه خودت بخور و برو مدرسه تا ظهر نمیام". اوکی عالیههههههه! حالا من با این چلغوز ناقص تنهام! از تو ماکروفر پنکیک رو در اوردم و نشستم روی کانتر و با حرص شروع کردم به خوردن. اومد روبروم نشست و دستاشو قاب صورتش کرد و با یه لبخند ملیح داشت نگام مبکرد که لقمم تو دهنم موند و ودف طوری نگاش کردم.
- میشه بزاری بخورم کوفتم نکنی مزاحم؟؟؟؟
لحنشو مظلوم کرد و لباشو آویزون کرد.
+ من که کاری نمیکنم فقط دارم نگات میکنم🥺🥺
- وای خدایا خودت نجاتم بده!
در حالی که با حرص بلند شدم و از پله ها با قدم های محکمی که زمین رو میلرزوند بالا میرفتم، اون لقمه ی کوفتی رو قورت دادم و بازم صدای پاشو میشنیدم که دنبالم میاد.
در حالی که با قدم های محکم و عصبانی سمت حموم اتاقم میرفتم، داد میزدم و تهیونگم هم دنبالم میومد.
- تهیووووووووونگ میخوام گورمو گم کنم حموم دنبالم نیااااااااااا.
برگشتم سمتش و با اخم نگاهش کردم. از صبح تا حالا هرجا که میرفتم دنبالم میومد!
قیافشو مظلوم کرد و دستاشو قاب صورتش کرد. صداشو نازک کرد و گفت:
+ من به این کیوتی دلت میاد نزاری باهات بیام؟🥺🥺🥰🥰
یک دستمو به کمرم زدم و با اون یکی محکم کوبیدم تو پیشونیم.
- زبون نفهم میخوام برم حموم میخوام لخت شم نمیتونی بیای تو که اخهههههه!
برق توی چشماش بوجود اومد و شیطانی نگاه کرد بهم. منو برگردوند و و هلم داد سمت حموم. لباشو چسبوند به گوشم و با لحن مرموزی گفت:
+ خب خب خب دیگه بهتر بدو بدو بریم حموم حس میکنم بدجور به حموم نیاز دارم😈😈😈💦💦💦
نفسای داغش به گوشم میخورد و مورمورم شد که برگشتم سمتش ولی بازم داشت هولم میداد.
- منحرف خر ولم کن! من با تو بهشت هم نمیرم چه برسه به حموووم!
صاف جلوم وایساد و لبخند مستطیلی زد.
+ حالا که قراره با من بری و بیای تضمین نمیکنم اصن جات بهشت باشه با خودم میای خونم تو جهنم😁😁😁
- مرگ اصن کی خواست با تو بره و بیاد؟😐😐😐😐
دستمو لای موهام کشیدم.
- نظرت چیه الان بیخیال شی من برم حموم بعد هر غلطی خواستی بکنی؟؟؟
+ هر غلطی؟؟؟😈😈
برق از سه فازم پرید.
- نه دیگه هر غلطی!
بعد از برداشتن حولم، چپیدم تو حموم و قبل از اینکه بیاد تو درو بستم که خورد تو صورتش و اخ بلندی گفت.
از این کارم خوشم اومد. حقش بود.
لباسامو دراوردم و بعد پریدم زیر دوش و آب رو باز کردم. کل بدنم خیس شد و یکم از داغی آب میسوخت ولی لذت بخش بود. چشمامو بستم و دستمو لای موهام کشیدم. چشمامو باز کردم و خواستم سمت شامپو ها برم که چشمم به جسم سیاهی افتاد که گوشه ی حموم به در تکیه داده بود و دست به سینه بود خورد. تهیونگ بود و شیطانی داشت نگاهم میکرد!
داد بلندی زدم و خواستم برگردم که منو نبینه ولی پام سر خورد و پام ۱۸۰ باز شد افتادم زمین.
- آییییییییییییییییییی! خدا بگم چیکارت کنهههههههههه!😭😭😡😡😡
پوزخند زد و چشماشو چرخوند.
+ اخی🥺چرا هول شدی؟
- گمشو بیرووووووووووون!😤😤😤😤
با بدبختی بلند شدم و پشتمو بهش کردم و دادی شبیه به جیغ کشیدم.
- برو بیروووووون تهیونگ برو بیرووووووون!
صدای قدم هاش رو شنیدم که نزدیکم اومد و سرش در کسری از ثانیه اومد کنار سرم. پشتم وایساده بود و لبش نزدیک گوشم بود. نفسای داغش به پوستم میخورد و باعث شد محسوس بلرزم.
+ چرا لرزیدی؟
- ب...برو....بی....بیرون.....
لکنت گرفته بودم. وای خدایا دلم میخواد الان از خجالت زمین دهن وا کنه و محو بشم😭😭
انگشتاش رو روی قفسه ی سینم حس کردم. بیش از اندازه داغ بود. حتی از آبی که روی سرم میریخت داغ تر بود.
قلبم داشت از استرس از دهنم میزد بیرون. انقد تند میزد که مطمئن بودم متوجهش شده.
+ هیشششش.........چرا انقد تند تند میزنه هان؟
آب دهنمو سعی کردم طوری قورت بدم که صداشو نشنوه.
دستش پایین تر رفت و هرچقدر به دیکم نزدیک تر میشد، ضربان قلبم بالاتر میرفت.
یهو دستش دور دیکم چفت شد که هین بلندی کشیدم.
اروم خندید.
- چ...چه غ...غلطی داری می...میکنی؟؟؟؟؟
+ هیشششش.
دستش روی دیکم بالا و پایین میشد. اگر دستام یاری میکردن پسش میزدم ولی از استرس حس میکردم اصن دست ندارم!
همونجوری که پشتم بود، زبونشو روی لاله ی گوشم میکشید و دستش هم از بالا تا پایین دیکم در حال حرکت بود.
یذره که گذشت، کمردرد خیلی شدیدی رو حس کردم و اخ ارومی زیر لبم گفتم که یهو چشمم به دیکم افتاد که دیدم راست شده!!!
وای یا خدا چرا این ریختی شده تا حالا اینجوری نشده بووووود! (بچه تا حالا شق نکرده😂😂😂😂😂)
شروع کردم به داد زدن که ترسید و دستشو کشید عقب.
- چرا اینجوریهههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
+ وا چته؟؟؟؟؟
- چرا این اینجوری شد؟؟؟؟؟؟
+ وایییی جرررررر😂😂😂😂😂😂😂
پوکر بهش خیره شدم ولی با دردی که کمرم داشت صورتم جمع شد تو هم.
دیگه کم کم داشتم عصبی میشدم و با لحن تندی بهش توپیدم:
- احمق بیشعور میگم چرا اینجوریههه!!! کمرم داره خورد میشه چیکار کنم؟؟؟؟؟؟
پوزخند زد و دوباره دستشو به سر دیکم زد که لرزیدم و چشمامو بستم.
+ ببین جوجو بهش میگن شق درد....وقتی تحریک شی اینطوری میشه. وای اصلا باورم نمیشه تا حالا شق نکردی😏 ولی میدونی چیه؟......قراره تا اخر روز همینجوری بمونی. قرار نیست کاری کنم کمردردت خوب شه جناب پارک.....بابای😁😁👋🏻👋🏻
- چه زری داری میزنی توووو!!!!!! هوی با توعم! کجا میری؟؟؟؟؟ من اینو چیکارش کنمممم!؟!؟!؟؟!؟!
در حالی که پشتش رو کرده بود و میرفت و دست تکون میداد، با لحن مسخره ای گفت:
+ خودت راه چارشو پیدا کن جیمینا😏
رفت بیرون و با اون وضع وحشتناک تنها موندم. درد توی کمرم و پایین تنم داشت رسما میکشتتم. تیر میکشید و انگار کل خون های بدنم به سمت پایین تنم حرکت میکردن. گرمم شده بود و حس میکردم پوست تنم میخواد میخواد از آبی که روی سرم میریخت تاول بزنه. آب رو یخِ یخ کردم و شروع کردم به باد زدن خودم. کل تنم هنوزم داغ بود. استرس خیلی زیادی داشتم. اصلا دلیل اینی که اونجوری شده بود رو نمیدونستم. تا حالا اتفاق نیفتاده بود. (الهی بمیرم😂)
دلم میخواست هم از درد و هم از اعصاب خوردی که داشتم گریه کنم ولی سعی میکردم خودمو با باد زدن خودم اروم کنم.
- خیل خب....خیل خب جیم اروم باش وقتی گفت خودت راه حلشو پیدا کن ینی درست میشه. اروم باش هیچی نیس خودش درست میشه ولش کن بهش فکر نکن.....اره.....هیچی نیس.....نگران نباش.....
سریع بدن و موهام رو شستم و بعد از پوشیدن حوله ی تن پوشم از حموم بیرون رفتم. هنوزم به حالت عادی بر نگشته بود و درد زیادی داشت. تهیونگ خداروشکر توی اتاق نبود و تونستم با بدختی و دردی که داشتم یونیفرمم رو بپوشم ولی از روی اینی که عضوم هنوزم اون ریختی بود مجبور بودم پیرهنم رو، روی شلوارم بندازم تا بپوشونتش و ضایع نشه.
کمرم تقریبا داشت میشکست که رسیدم مدرسه و توی حیاط دنبال تهمین گشتم. تهمین کسی عه که بعد اون اکیپ مسخره باهاش دوست شده بودم و پسر خوبی بود. البته به نظر من. و تهیونگ اصرار داشت که عوضی عه ولی من برام مهم نبود.
کنار آبخوری پیداش کردم رفتم پهلوش.
ESTÁS LEYENDO
Oppressed Devil
Fanficمظلوم شیطان صفت میدونید وقتی آدم ساده و پاکی باشید، به همه اعتماد میکنید و فکر میکنید که همه مثل خودتون آدم خوبی هستن، درست مثل پارک جیمین. وقتی یه سری آدم به درد نخور توی خرابه ای تاریک و ترسناک ولش میکنن، شاید یه اتفاقای کوچیکی رخ بده، مثل ملاقات...