chapter 16

795 69 22
                                    

(چند هفته بعد)

هفته ها از مست کردنشون گذشته بود و هرکسی پی کار خودش بود.
جیمین هر شب توسط ددیش به فاک میرفت و ددیش گاهی اوقات کارایی باهاش میکرد که اشکش در میومد و واسه ی ارضا شدن التماس میکرد.
اربکا و الکس هم پی کارهای خودشون بودن و هی میرفتن جهنم و برمیگشتن.
جونگ کوک و هوسوک هم بیشتر وقتشونو بت هم میگذروندن و کاری به کار کسی نداشتن.

.
.
.
.
.

تهیونگ تو اتاقش دراز کشیده بود و استراحت میکرد و جیمین هم طبقه ی پایین بی هدف کانالای تلوزیون رو بالا پایین میکرد. حوصلش حسابی سر رفته بود و نمیدونست چیکار کنه. هیچکس هم جز تهیونگ خونه نبود.

یک دفعه یادش افتاد که اخر هفته هالووین عه و هنوز لباسشو انتخاب نکرده!

از پله ها مث جت دوید بالا و با احتیاط در اتاق تهیونگ رو باز کرد. خوشبختانه در جیر جیر نکرد و تهیونگی که ساعدش روی چشماش بود و دراز کشیده بود متوجهش نشد.

اروم سمتش رفت و تو یه حرکت نشست رو شکمش که تهیونم با شوک چشماشو باز کرد و بهش نگاه کرد.

+ چیه بیبی چی شده؟

- ددی حواست هست اخر هفته هالووینه و ما هنوز لباسامونو انتخاب نکردیم؟؟

+ نگو که از من انتظار داری توی اون مراسمای مسخره شرکت کنم؟!؟

جیمین خودشو لوس کرد و روی تهیونگ دراز کشید و بغلش کرد و سرشو رو سینش بالا پایین کرد.

- عهههه ددی لطفااا دلت میاد منو تنها بفرستی برم؟؟؟

با انگشتش رو سینه ی تهیونگ اشکال نامفهومی میکشید.

- اگر تنها برم شاید منو بدزدن، بعد ببرنم بهم تجاوز کنن بعدم تیکه تیکم کنن دست ت پامو واست بفرستن.....حتی ممکنه...

تهیونگ وسط حرفش پرید.

+ خیل خب خیل خب میام باهات.

جیمین گل از گلش شکفت و دوباره رو شکم تهیونگ نشست و لپشو صدا دار بوس کرد.

- مرسیییی ددی! خب حالا باید به این فک کنیم که لباس چی بپوشیم. یه چیزی بپوشیم که ست باشیم یه همچین چیزی.

+ نه مث هم که نمیتونیم بپوشیم....

تهیونگ رفت تو حالت متفکر و به افق خیره شد. جیمین بهش زل زده بود که یهو تهیونگ با نگاهی شیطانی سمت جیمین برگشت.

+ بیبی میتونیم یه کاری کنیم.......تو واسه من ساک میزنی و منم واسه تو......هرکی ناله کرد میشه سفیدبرفی.......برنده هم میشه کوتوله....چطوره؟!

با لحنی بسی شیطانی میگفت و به گشاد شدن چشمای جیمین خیره شده بود.

- چیزه....یکم....

Oppressed Devil Where stories live. Discover now