+ دوس دارم لذتی که تو تجربه کردی رو منم بکنم😈
با حرفش چشمام چهارتا شد. ودف چی داری میگی تو؟؟؟؟؟ آب دهنمو آروم قورت دادم یه قدم عقب رفتم تا فاصله ی یک اینچی صورتامون رو زیاد کنم.
- چی....چی داری میگی تو؟؟؟
دوباره یه قدم جلو اومد که بازم عقب رفتم. این روند تا جایی ادامه داشت که خوردم به در اتاق و اونم تو فاصله ی چند میلی متری صورتشو جلوتر از صورتم نگه داشت.
- می...میشه بری عقب؟
+ نچ.
دستشو اورد بالا و رو قفسه ی سینم گذاشت و پوزخند زد.
+ ضربان این جوجه کوچولو چرا انقد بالاس؟؟
دستشو از رو قفسه ی سینم سمت گردنم برد. دستش انقد داغ بود که حس میکردم الانه گردنم بسوزه.
+ چیه نکنه از ایده ی اولی خوشت نیومد؟؟؟ اگه نیومد میتونیم یه کار دیگه کنیم....همون کاری که اون پسره ی نچسب باهات کرد رو من بکنم😈😈 نظرت چیه؟ اینی که لخت جلوم بشینی و اون دیک کوچولوت تو دهنم خالی شه.......(سرشو کرد تو گردنم) باعث نمیشه داغ کنی؟؟؟ همم؟؟؟ من که با فکرش هم میزنم بالا......تورو دیگه نمیدونم....
توی گردنم نفس میکشید و باعث میشد مورمورم بشه. خیلی رو گردنم حساس بودم. اونا به کنار، با اون حرفای کثیفش، برخلاف خواسته م، داشت گرمم میصد و یه حسی میگفت اگر جلوشو نگیرم اتفاقای قشنگی نمیوفته.
دستمو رو قفسه ی سینش گذاشتم و محکم هولش دادم که رفت عقب و افتاد رو تخت. ولی اون پوزخند شیطانیش هنوز رو لبش بود.
- میشه بس کنی؟؟؟؟؟؟
عصبی گفتم و اخم غلیظی کردم. خندید و پاشد وایساد.
+ همونطور که حدس میزدم، کوچولوی هورنی ای هستی. داشتی شق میکردی که هولم دادی آره؟؟؟😏 عیب نداره. به موقعش نشونت میدم چه کارایی از دستم بر میاد. فعلا بابای جیمینی😁👋🏻
و قبل از اینکه غیب بشه، چشمک زد.
خودمو با همون فرم مدرسه پرت کروم رو تخت و ساعدم رو روی چشمام گذاشتم. چه مرگم شده بود؟
بلتد شدم و لباسام رو عوض کردم و سمت لب تاب م حمله ور شدم. باید میفهمیدم بلایی که تهمین امروز سرم اورد دقیقا چی بود.
تا جایی که از طریق تهیونگ فهمیدم، اسمش یه چیزی شبیه ساک زدن بود که سرچش کردم و چیزای قشنگی نیومد.
ولی مطالبشو که خوندم، با جفت دستام محکم کوبیدم وسط سرم.
ینی
من
الان
یه جورایی میشه گفت
سکس داشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خودمو ول کردم و دراز کش افتادم رو تخت.
لنتی کثافت من گی نیستم که باهام اینکارو کردیییییی!!!
احساس گناه خیلی قوی ای کل وجودم رو پر کرده بود.
دلم میخواست وردارم خودمو نابود کنم تموم شه بره.
انقد به سقف متعجب از مطالبی که خونده بودم خیره موندم که خوابم برد.
فاک بر این زندگی.
.
.
.
.
.
.
.
.
سه هفته بعد....
سه هفته گذشته بود و نه خبری از تهیونگ بود نه تهمین. از اینی که جفتشون نبودن خیلی خوشحال بودم. مخصوصا تهمین. نمیدونستم چجوری میخوام تو چشماش نگاه کنم. قطعا از خجالت ذوب میشدم.
زنگ خورد و از کلاس خارج شدم که دیدم تمام بچه های مدرسه جلوی در بزرگ و اصلی مدرسه جمع شدن. مشخصا اتفاق جالب افتاده که همشون جم شدن.
نزدیک رفتم و از یکی از همکلاسی هام پرسیدم.
- مینسوک چه خبره؟؟
÷ یه پسره ی جدید اومده که همه میگن وحشتناک جذابه همشون هم جم شدن ببیننش. انقد جذابه که حتی پسرا هم دارن کف و خون بالا میارن چه برسه به دخترا.
- واو.
از لای جمعیت سعی کردم ببینمش ولی نمیشد.
یذره قد بلندی کردم تا اینکه.......
نه نه نه نههههههههههه
این امکان ندارهههههه
اون دراز مو مشکی عنتر احمق اینجا چه غلطی میکنههههه
تهیونگ اینجا چیکار میکنههههه😳😳😳😳
چشمام انقد گشاد شده بود که داشت میسوخت.
YOU ARE READING
Oppressed Devil
Fanfictionمظلوم شیطان صفت میدونید وقتی آدم ساده و پاکی باشید، به همه اعتماد میکنید و فکر میکنید که همه مثل خودتون آدم خوبی هستن، درست مثل پارک جیمین. وقتی یه سری آدم به درد نخور توی خرابه ای تاریک و ترسناک ولش میکنن، شاید یه اتفاقای کوچیکی رخ بده، مثل ملاقات...