kooky

641 117 11
                                    

با سوال تهیونگ کوکی چشماش از ترس و تعجب برق زد اما بعد خودشو جمع و جور کرد و به صورت تهیونگ نگاه کرد و تهیونگ هم همزمان بهش نگاه کرد و اینجوری شد که نگاهشون توی هم گِرِه خورد، تهیونگ بدون هیچ عکس العملی نگاهش رو برد سمت جین و با حرکات سَرِش نشون میداد که داره به حرفای هیونگش گوش میده و اما کوکی به زمین خیره بود و داشت فکر می کرد، به این که این چند روز خودشو از تهیونگ قایم می کرد، کمتر شده بود ارتباطش باهاش و مثل قدیما نبود دیگ رفاقتشون
می‌ترسید،و می ترسید تهیونگ بخواد کوک رو از اکیپشون بندازه بیرون، سَرِش رو تکون داد تا از این افکار منفی خلاص بشه، که جین دستش رو گذاشت رو شونه کوک و گفت: درست نمی گم کوکیااا؟
کوک که گیج داشت به جین نگاه می کرد با مِن و مِن گفت : آم...جیناا..من..من حواسم نبود که تو داشتی چی می گفتی،آم..معذرت می خوام هیونگ و بعدش به زمین نگاه کرد
جین: پوووفی کرد ک دستش رو چند بار آروم زد به شونه کوکی و گفت: اشکالی نداره بابا پیش میاد آدم درگیر افکارش بشه و حواسش از اطرافش پرت بشه عزیز، منم خیلی از مواقع اینجور شدم پس می تونم خوب درکت کنم
و بعدش جین لبخندی زیبا و دلسوزانه زد که در قبالش کوکی ام با لبخندی جوابش رو داد
براش عجیب بود که جین اینو از کجا میدونست
از کجا فهمید کوکی درگیر افکارش بود
واقعا از کجااا؟
و نگاهش رو سمت جین برد و گفت
کوکی : هیونگ من خوابم گرفته اگه مشکلی نیس میشه برا من رخت خواب بیاری؟ خودم پهن می کنمش رو زمین.
جین:نمی خوای بری تو اتاق مهمان؟
کوک: نه.....نه نیاز نیس جیمین و تهیونگ برن اونجا من رو زمین می خوابم
جین: باشه اما نیاز نیس رو زمین بخوابی می تونی رو این مبل بخوابی که به تخت تبدیل میشه و راحت و نرمه
کوک: باش
جین:چند دقیقه وایسا ، بچه ها به نظرم شما هم برسد تو اتاق مهمان و بخوابید... ساعت ۲ صبحه
تهیونگ و جیمین: باشه هیونگ
جین سَری تکون داد و رفت برای کوک بالشت و پتو بیاره، براش عجیب بود چون بیشتر اوقات کوک و ته تو اتاق مهمان می خوابیدن و جیمین رو مبل تخت شو

**************************************
**
خب امیدوارم ازین پارت هم خوشتون اومده باشه
ووت و کامنت هم یادتون نره لاولی هاااا

 "Interesting life"Where stories live. Discover now