*برای این پارت آهنگ say از 윤미래 گوش بدین*
نامجون:
جین : اولین؟
من: اوهوم
جین: خب چرا اولین؟
من: خب ببین به خاطر شغلم و اخلاقم کسی سمتم نمیاد و بعضیا ازم میترسن
جین: اخلاقت که چیزیش نیس ،شغلت مگه چیه؟
من : میگم بت اما به موقعش
جین : اوکی ، اما به نظرم آدما رو نباید از روی شغلشون قضابت کرد
با این جمله ی جین برق از سرم پرید ، خوشحال شدم ،نه ، خیلی خوشحال شدم ، اما ...
زیر لب گفتم : کاش وقتی می فهمی شغلم چیه هم نظرت همین باشه
جین: چیزی گفتی نامجون؟
من : آممم...کی.من ؟
جین : مگه به جز منو تو کس دیگه ای هم هست اینجا؟
من: ...
جین: داری فکر می کنی الان؟
من : جررررر، نه باو ،نیس نیسسس
بعد پقی زدیم زیر خنده
(خودمم خندم گرفت بچه ها😐😂😂/ آخه فکر کردن داره نامجون؟😐😂/ نویسنده منگل میشود😂)جین: خب..آمم.. گلای خوشگل و خوش بویی داری نامجوناا، ازشون مراقبت کن که بزگتر بشن و اگر برای چیدمان گلدون هات نیاز به کمک و مشورت داشتی من هستم می تونی بم بگی
من : آااه...مرسی... حتما ازت کمک میگیرم جینا
جین سری تکون داد
جین: خب من دیگ باید برم خونم
من : بهتری؟
جین: اومم..عاره خوبم.. فقط..
من: فقط چی؟
جین : بوی الکل لباسم خیلی اذیتم میکنه و ..
من: چند لحظه صبر کنجین:
بم گفت صبر کن و رفت تو اتاقش
چند دیقه منتظر موندم که دیدم با یه هودی سفید رنگ داره میاد سمتم که اگر اشتبا نکنم روش عکس گوسفند بود ( عاره عاره درواقع اون گوسفنده bt21 خودته جینیییی😂😂نویسنده خرذوق شده)
نامجون: بیا اینو بپوش
من : ذهنمو خوندی الان ؟
نامجون: نه..واضح بود میخوای چی بگی و اینکه معلومه هرکس دیگه ای هم اون لنتی رو خورده بود ، بوش به خورد کل از لباساش رفته بود و نیاز به تعویض لباس داشت اونم هرچی زود تر بهتر
چند بار دهنمرو باز و بسته کردم که یه چیزی بگم دیدم نامجون پقی زد زیر خنده
من: چرا می خندی؟ 😐
نامجون بین خندیدنش شروع کرد به حرف زدن
نامجون: چون...شبی..ماهی..شده بود...لبات..
اولش پوکر تر و خجالت زده شدم اما باش شروع کردم به خندیدن،خب راست می گفت
نامجون: وای خدا..پوکیدم..بگذریم..برو این هودی رو بپوش
من: خب بعدش چجور بت بدمش؟
نامجون: فلا تو به فکر این نباش..برو بپوشش به جا اینکه انقد فکر کنی
من : هوم..باشه، کجا برم عوض کنم؟
نامجون: هرکدوم که خودت خواستی ، فرقی نداره
من: هم، باشه
رفتم تو اتاق رو به رویی که نامجون از توش اومد بیرون
هودی مشکیم رو در آوردم و با هودی سفید رنگ نامجون عوضش کردم که انگار نو بود چون مارکش بهش بود
گشاد بود اما بازم خوب بوداز اتاق اومدم بیرون که دیدم نامجون تکیه داده به کانتر آشپز خونه و انگار که منتظر من بود
نامجون: خوبه اندازته
من: عاره خوبه،مرسی
و سرم رو انداختم پایین
نامجون: قابلی نداشت
و دستش رو برا پشت گردنش
من: میشه برام آژانس بگیری؟
نامجون: خودم میرسونمت
من : اوه..نه..نیاز نیس
نامجون: برو گوشیت رو از شارژر بکش ، گوشیت رو زده بودم به شارژ ، تا برداریش منم لباسم رو عوض می کنم
انگار که واقعا تصمیمش رو گرفته بود منو برسونه.از اونجایی که دیدم رو تصمیمش پافشاری میکنه رفتم سمت گوشیم
خاموش شده بود
رفتم و گوشیم رو روشن کردم
۱۳ تا میس کال از یونگی و ۵ تا از جیمین
۷ تا تکست از یونگی و ۳ تا از تهیونگ
هوفف
حتما کلی نگران شدن
گوشیم رو از شارژر کشیدم که دیدم نامجون با یه شلوار جین آبی روشن و تیشرت مشکی اومد بیرون
YOU ARE READING
"Interesting life"
Fanfictionجین: "ممنون جونی، که برام اون حرومزاده رو پیدا کردی" نامجون: ~من برای تو هرکاری میکنم عشق من تو فقط اراده کن!~ کاپل اصلی: نامجین کاپلای فرعی: کوکوی _ یونمین ژانر: صافت، هپی اند، اکشن، درام، ماجراجویی، جنایی، امپرگ، (اسمات) دارای چند فصل( توی همین...