Attractive feeling

415 89 10
                                    

کوک

خواستم تکون بخورم تا دیگ صاف بخوابم که احساس کردم یکی پشتمه
دیگ تکون نخوردم ولی داشتم فکر می کردم کی می تونه باشه،چون نمی تونستم ببینم کیه چون قشنگ از پشت چسبیده بود بهم
برا همین چشمام رو بستم به مغزم فشار آوردم که ببینم می تونم بفهمم کیه یا ن
بعد از چند دیقه فکر کردن، با نفسای داغ اون شخص تو گردنم به خودم اومدم
با هر بازدمش بدنم سست تره قبل میشد که ناگهان یادم افتاد از اونجایی که با تهیونگ اومدم،خودش می تونه باعشه
با این فکر لبخندی رو لبم اومد
ینی اون الان پیشم خوابیده بووووود
واااییی
خعیلی حس جذااابی داشت (میدونم میدونم🥺❤)
از اونجایی که اون روی شیطون من برگشته بود، کمی شیطونی که بد نبود نه؟
برا همین دیگ تصمیم گرفتم رو اون پهلوم بخوابم
برگشتم سمتش که با صورتش رو به رو شدم
همون لبخندی که رو لبم بود رو لب اونم بود
وقتی برگشتم سمتش همونطور که خواب بود دستش رو گذاشت دور کمرم و منو بیشتر به خودش نزدیک کرد
نمی دونم داشت فکر می کرد من کیَم که این کارها رو انجام میداد بام اما،...اما.. دوسش داشتم اما نه اینحوریش رو من یه پسریم که دخترا برام میمیرن
تو همین فکرا بودم که چشماش باز شد نگاش تو نگام قفل شد...

جین

جیمین تا تونست کمکم کرد درسته یه وقتایی واقعا گشادِ اما خب منم هستم و این طبیعیه ( نه؟😐😂)
اما بازم کمکم می کنه و همیشه دوس داشتم یه پسری مثل جیمین رو داشتم البته من و جیمین حدود ۷ سالی میشه با هم زندگی می‌ کنیم به همه میگم که منو جیمین از دانشگاه همو می شناسیم اما این واقعیت نیس راستش جیمین۱۷ سالگی پدر و مادرش رو از دست داد تو یه حادثه آتش سوزی و خودش هم چون رفته بود پیش دوستاش فقط زنده موند(دردش تو قلبم❤🥺بچه ها این داستان الکیه پس هرچیزی میشه نوشت توش،وگرنه من قصد نوشتن چیزای بد درمورد اعضا bts ندارم چون من خودم عاشقشونم)
من وقتی با جیمین آشنا شدم که خیلی شکسته بود،اون زمان،زمانی بود که من خودم درس می خوندم و برا کمک کنار دکتری می ایستادم و ماهانه مقداری هم حقوق می گرفتم،اون موقع جیمین اومده بود برا پیدا کردن کار و حتی یادمه گفت : حتی به شغل تمیز کاری هم راضیم
بعد از اون حرفش برا همین کار استخدام شد و مرور زمان باهم دوست شدیم اونقد که تا یه روز اومد بم گفت من خونه ندارم و بعضی وقتا تو مطب رو یکی از تخت ها می خوابم
منم با زور بردمش خونه خودم و باهم زندگی کردیم و فرستادمش دانشگاه اونم با پول خودم تا اینکه تونست رشته مورد نظرش تو سئول در بیاد ینی دندون پزشکی
جیمین درسش عالی بود حتی عالی تر از من و هنوزم هست
خلاصه تا اینکه الان دستیار یکی از بهترین دندون پزشکی سئول شده و حقوق هم میره تا اینکه پارسال به کمک مبلغی که خودش جمع کرده بود و مبلغی که من خودم دوس داشتم بزارم رو پولش، تونست خونه بگیره و دیگ پیشم زندگی نمی کنه :)❤
می تونم بگم یه زمانی واقعا حس می کردم پسرمه حتی الان،برا همین بهش یه حس پدرانه دارم نسبت به بقیه بچه های دورم و وقتی صدمه می بینه احساس می کنم که واقنی منم صدمه دیدم چون حس می کنم بچه خودمه :)

●●°●●°●●°●●°●●°●●°●●°●●°●●°●●°●●°●●°●●°●●°●●
خب خب خب
اینم از این پارت
زندگی ساختگی جیمین رو براتون باز کردم
مامان جینی جیمین رو فرستاده بود دانشگاه دیدین؟
🥺
(من خودم بایسم جینه و نفسمه پس هرچی می گم فقط برا شوخی )

دیدین پارت کوک رو تو چه حالتی تموم کردم؟
😈
امیدوارم دوسش داشته بودید
کامنت و ووت یادتون نره دییگگگگگ
این همه من وسط امتحانام میام پارت می زارم
شما فقط باید انگشتتون رو بزنید رو اون ستاره
همین
و نظرتون و احساستون رو بگین درباره این پارت
جاست دیس

خلاصه همین
۶۵۰ کلمه

 "Interesting life"Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora