finally see jin's best friend

399 70 17
                                    


کوک:

بعد از اینکه از اتاق خارج شدم، با کلماتی مثل : پسره ی خود شیفته، اوسکل، رو مُخ ، خودم رو خالی کردم و در حموم رو باز کردم و رفتم که یه دوش مختصر بگیرم

تهیونگ:

بعد از اینکه کوک از اتاق رفت، زمانی که مطمئن شدم رفته زیر دوش و صدایی نمی شنوه، زوم زیر خنده، خندیدم خندیم، تا دلم درد گرفت(خودتون تصور کنید که رو درحال خندیدن 😍😍)
همین طور داشتم می خندیدم که :
جیمین: صابون(معمولا این کلمه رو به کسی میگن که بیش از حد درحال خندیدن باشه و ینی تمومش کن)
ته : وای خداااا(و بعدش باز می خنده)
جیمین: به چی می خندی خو
و بعدش اومد رو تخت نشست کنار ته
ته : چیز خاصی نیس ، فقط داشتم کوک رو اذیت می کردم، ( می خنده باز) وای...وای جیمین.. باید قیافه کوک رو میدی..قرمز شده بود..جرررر(و وِی منفجر میشود) 😂😂
و همین طور جیمین هم می رود رو هوا
😂😂😂😂
(شما هم بخندین، به خدا منم دارم می خندم الان😂)
جیمین: بسه بسه اوکی(یکم می خنده و ادامه میده) پاشو برو حاضر شو یکم دیگ آقای بد اخلاق میرسه
ته:منظورت مین یونگیه؟
جیمین: هوم؟..خب عاره همون،چه فرقی می کنه حالا 😑
ته : باشه باشه قهر نکن من تسلیم
جیمین : آفرین پاشو برو حاضر شو
ته : اوک
جیمین : منم برم حاضر شم دیگ، بای
ته: بابا باز خو همو میبینیم،‌ پ چرا میگی بای
جیمین :ساکتتتتتتتتت
ته : چشم(بچم حرف گوش کنه🥺)

جین :

خب خب خب چی بپوشم الان؟
اوووممممم
در کمد رو باز کردم که بگردم چی بپوشم، لباس هارو داشتم نگاه می کردم که چشمم به یچیزی خورد
تیشرتی که چند سال قبل با یونگی سفارش داده بودن، که سفید بود و پشتش سال تولدشون و اسمشون رو زده بود
با دیدنش چشمام برق زد
سریع از چون لباسی کندمش و گذاشتمش رو تخت
شلوار مشکی راحتم رو هم در آوردم

بعد از گذشت ۵ دیقه پوشیدمشون و  ساعتم رو گذاشتم دستم و از اتاق بیرون زدم

ته:

رفتم که آماده شم
یه شلوار لَش مشکی پوشیدم با یه تیشرت سفید گشاد
چتری هام هم میزون کردم و رفتم تو پذیرایی کنار جیمین نشستم

کوک:

از حموم اومدم بیرون و یه راست رفتم تو اتاق برای حاضر شدن
همه آماده بودن و فقط من مونده بودم
موهام رو خشت نکردم و گذاشتم همون خیس بمونه
یه شلوار مشکی جذب زاپ دار پوشیدم با یه تیشرت سفید که بدن نما بود
و رفتم سراغ آشپز خونه که آب بخورم
که دیدم جین اونجاست و داشت با یکی حرف می زد که از حرفاش فهمیدم داره با یونگی حرف می زنه
جین: اوکی..پس ینی نیام فرودگاه دنبالت؟..آمم..باعش..پس تا یه ۱۰ دیقه دیگ می رسی،هورااااااا..بای
کوک:یونگی بود؟
جین: عاره کوکیا.. گفت تا یه ۱۰ دیقه دیگ میرسه
اوک: اوکی
اومدم که بشینم تو پذیرایی که چشمم به ته و جیمین افتاد،جیمین مثل همیشه خوشتیپ بود(😍)
یه شلوار مشکی جذب زاپ دار پوشیده بود با یه تیشرت قرمز که داده بودش تو شلوارش
منم رفتم پیششون و طولی نکشید که جین هم بهمون اضاف شد
سرگرم حرف زدن بودیم که آیفون به صدا دراومد
جین: می رم ببینم کیه بچه ها
ویمینکوک: اوک

 "Interesting life"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora