who are you?

345 65 15
                                    


فردا صبح
:

نامجون:

دیشب بعد از اینکه غذا خوردم،به خاطر اینکه جین رو گذاشته بودم رو تخت خودم، نمی تونستم تکونش بدم چون خوابش برده بود
برا همین ،خودم مجبور شدم رو کاناپه بخوابم(🥺)
و به خاطر همین هم با گردن درد وحشتناکی بیدار شدم اما دردش رو می تونم تحمل کنم چون من دردای بدتری رو کشیدم
میز صبحانه رو چیدم ، اهل صبحانه نیستم اما احساس می کنم الاناست که پسره بهوش بیاد برا همین هم چیدم
بلند شدم رفتم سمت یخچال و آب ریختم تو لیوانم و چرخیدم سمت میز و شروع کردم آب خوردن
تو فکر این بودم که ینی پسره چه مشکلی می تونست داشته باشه که همچین چیزی از هوسوک خواسته بود و اینکه من‌‌می دونم هوسوک اون های ویسکی رو به هرکسی نمی ده پس‌ینی از رفیقاشه این پسر
همین جور که داشتم فکر می کردم دیدم که پسره با حالتی که نشون‌ میداد هنوز مسته،  از اتاق اومد بیرون و تو خودشه
لیوان رو گذاشتم رو میز و رفتم سمتش و دستم رو گذاشتم زیر بغلش که کمکش کنم بیاد بشینه تو آشپز خونه که صبحونه بخوره که منصرف شدم  و به گفتم بهتره برهرو مبل دراز بکشه چون هنوز گیجیه خاصی تو سرش هست
نگاهی بهم انداخت اما دوباره سرش رو انداخت پایین
به سمت پذیرایی هدایتش کردم که نشست رو مبل و به جلوش خیره شده بود
منم سرم رو انداختم پایین و داشتم با گوشه ناخونم وَر می رفتم که سکوت رو شکست
جین: نمی دونم ازتون تشکر کنم و یا اینکه از کارتون ناراحت باشم چون شاید سرم می خورد زمین و ضربه مغزی می شدم و در آخر میمردم و راحت میشدم
نامجون: فک کنم بهتره تشکر کنی اما به طور کلی تشکر نیاز  نیس چون هرکسی شما رو تو اون وضعیت میدید همین کارو می کرد
جین:چرا فکر می کنین تشکر بهتره؟
پسر نگاهش رو آورد بالا و تو چشمام نگاه کرد
زبونم بند اومده بود اما باید قانعش می کردم

نامجون: از اونجایی که معلومه به خاطر مشکلی دست به مست کردن در اون حد زدی، بزار بت یچیزی بگم ،همه ی آدما سختی دارنو هنوزم سختی می کشن،‌همه آدما مشکلات خودشون رو دارن که اون مشکلات براشون خیلی بزرگ و آزاد دهنده هستن
ا

ما نباید ببازی و تسلیم شی در مقابل مشکلاتت یه روزی میاد که دیگ هیچ تلخی و سیاهی رو تو زندگیت احساس نمی کنی
لبخند ملیحی زدم در حالی که چشمام از اشک پر شده بودن
پسر هم لبخندی زد اما بلافاصله شروع کرد به گریه کردن
انقد هق هق هاش بلند و دردناک بودن که نتونستم جلو خودم رو بگیرم و رفتم کنارش نشستم و سرش رو گذاشتم رو سینم که هق هق هاش بلند تر از اون چیزی که فکرش رو می کردم شد و این نشون میداد که این پسر ضعیف شده و نیاز به مراقبت داره
دقیقا چیزی که وقتی من تو حال بدم نیاز داشتم اما کسی به دادم نرسید و فقط با کمک خودم تونستم رو پام وایسم و از چند روز بعدش با هوسوک آشنا شدم و دیگ باهم همکار شدیم تا الان
درسته این پسر و من غریبه هستیم اما نیاز به کمک داره
مطمئنم خانوادش کمکش می کنن

وقتی حس کردم که آروم شده سرش رو از رو سینم جدا کردم که خودش رفت عقب و اشکاشرو پاک کرد

جین:ببشخید مزاحمت شدم آقای....؟
نامجون : نامجون..کیم نامجون هستم
جین : منم کیم سوکجین هستم، به حرف هاتون گوش دادم، و نتیجه گرفتم که باید از شما تشکر کنم
نامجون:قابلی نداشت
و همزمان دستم رو بردم‌ پشت گردنم
جین : خب من باید رفع زحمت کنم
پاشد که یهو سرش گیج رفت و داشت میافتاد که من بغلش کردم .نمی دونم به خاطر این بغل چند دیقه به هم زُل زدیم که خودش ازم جدا شد
نامجون: سوپ درست کردم برات ،‌بهتره بخوریش، از سرگیجه ات کمتر میشه با خوردنش
جین : اوه..سپاس گذارم
رفتم تو آشپز خونه که گفتم :
نامجون: کار بزرگی نبود و اینکه خواهش می کنم
سوپ‌ رو ریختم تو کاسه و با قاشق آوردم و نشستم رو مبل
نامجون:راستش دستپختم خوب نیس اما اینو از رو دستوری از گوگل درست کردم امیدوارم خوب شده باشه
جین: از ظاهرش که به نظر میاد خوب باشه
نامجون:واقنیییی؟...ام خب ..ینی واقعا؟
جین: آره
بعد زد زیره خنده
نامجون:چرا میخندی؟
جین: چون برام سواله وقتی نمی تونی رسمی حرف بزنی چرا اصرار داری روش😐
نامجون: اتفاقا می تونم
جین:آره آره می تونی یکم پیش بم‌ ثابت شد
بعد زد زیره خنده
خودمم خندم گرفت اما سریع خودمو جمع و جور کردم
نامجون: بیا این سوپ رو بخور
جین سری تکون داد که تا اوند بگیرتش دستش لرزید و نزدیک بود سوپ بریزه رو لباسش
نامجون: فکر کنم‌ بهتر باشه من بهت بدم سوپ رو
جین: آره فکر کنم
بعد سرش رو انداخت پایین
نامجون : خجالت نکش حالا، سرت رو بیار بالا که بتونی بخوری😐😑
قاشق رو از سوپ پر کردم و جلو دهنش گرفتم
که جین سرش رو بالا آورد و دهنش رو باز کرد که نامجون....

********************************************

بعد از ۲ هفته (فکر کنم) آپ کردم
قبول کنید یکم نوشتن سخت شد برام
چون من خودم ذهنی می نویسم و از وقتی نامجون که تکمیل کننده ای کاپل اصلیه اد شده ، دارم فکر می کنم چه بلاهایی سره کارکتر ها بیارم
😈

خلاصه امیدوارم دوصش داشته باشین

من یکم دیگ‌ امتحان دارم

برام دعا کنید

اگ فالوورام برسن به ۳۰ تا ، هر هفته یه پارت میزارم  و نیاز نیس دیگ این همه منتظر بمونین(برا من سخت میشه این دفعه 😂💔)

دوصتتون دارم

ووت و کامنت یادتون نره

یه نظر سنجی

سریال هوارانگ رو بیشتر دوصت داشتین یا عاشقان ماه؟  و اینکه دلیل هم اگه خواستین بگین

شرکت کنید تو این نظرسنجی

❤❤

 "Interesting life"Where stories live. Discover now