کمک ستاره ای در شب

364 61 6
                                    

جین:

با اینکه هنوز نمی دونستم چی در انتظارمه، خیلی دلم شور میزد
خیلی خیلی
با سرعت رعد و برق خودمو رسوندم بیمارستان،ماشین رو پارت کردم و سریع پیاده شدم و وارد شدم
رفتم پذیرش
جین:سلام..ببخشید به من زنگ زدید گفتین بیام
~:آروم آقا،ش..
پرستار: سلام عاقا
روم رو برگردوندم سمت صدا و پرستاری رو دیدم
جین:سلام
پرستار: شما باید کیم سوک جین باشید
جین:خودم هستم..چی شده،بگین لطفا
پرستار: لطفا بشینید تا بگم
جین:باشه
نشستیم
پرستار:اول نفس عمیق بکشید لطفا
جین: اوک بگین الان
پرستار:اومم..پارک سو را و کیم هوان وو، مادر و پدر شما هستن؟
با صدا هارو گفتم:
جین:عا..عار..ره
پرستار: کیم سوجین خواهر شما هستن درسته؟
جین: بله..میگین چی‌شده؟..خو من دارم سکته می کنم
پرستار: حدودا ۲ ساعت پیش،پدرتون مشغول رانندگی بوده و مادر و خواهرتون هم باهاشون تو ماشین بودن
جین:خ..خو..خوب..
پرستار: و..و تصادفی می کنن با یه اتوبوس، بلایی راننده اتوبوس فقط زخمی شده اما...
جین: اما چی؟..هاااا؟
پرستار: خانواده شما آسیب بدی دیدن، و الان پدر و مادرتون توی کما هستن و خواهرتون هم توی بخش مراقبت های ویژه بستری و بیهوش هستند
احساس کردم دنیا داره دور سرم می چرخه و ناگهان همه چی سیاه شد
فقط یکم از صدا پرستار رو می شنیدم
پرستار : آقا؟..آقا..خانم کیم لطفا دکتر رو پیج کن
و دیگ تاریکی و سکوت مطلق

۳۰ دیقه بعد

چشمام رو باز کردم، که فهمیدم رو تخت بیمارستانم و سِرم بم وصله
با یاد آوری چیزی که شنیدم، سّرُم رو کندم و از اتاق اومدم بیرون
رفتم سمت پذیرش و اسم مادر و پدرم رو گفتم و شما اتاق رو گفتن، که تا گفتن،دکتری رو دیدم که با دو داشت میرفت سمت اتاقی
با اون حال بدم،تشکری کردم که دیدم همون دکتر با پرستارهای دیگه ای تو کما هستن و بالا سر پدرم هستن
با هر شوکی که به بابام میدادن، قلبم تیر می کشید و سست میشد
از اون طرف حال مامانمم بد بود و پرستارای بالا سر اونم نشون میداد که دیگ امیدی بهش نیس
فکرم مشغول بود که بوق مبتدی رو شنیدم و نگاهم افتاد سمت مانیتور ضربان قلب پدرم و نگاهم رو خط صافی که نشون میداد ثابت موند ( قلب خودم تیر کشید خدایی :)💔 )
بابام رفت :))
سرم داشت گیج میرفت که صدای پرستاری نشون داد،امیدی به زنده بودنه مامانمم وجود نداره :)💔
و بعدش همون صحنه هایی که برا پدرم دیدم تکرار شد و در آخر بوق مبتد و پارچه های سفید رو جسم پدر و مادرم
فرشته های زندگیم
کسایی که به خاطر اینکه بهشون فشار نیاد از لاحاظ مالی، دکترا خوندم و دکتر شدم
خونه جدا خریدم
و چندین سال جدا ازشون زندگی کردم
چند روزی بود که می خواستم بهشون سَر بزنم و نشد و الانم که..نخواهد شد :)💔
از دست دادم
پدر و مادرم
تو یه روز
حالم خیلی بد بود نمی تونستم رو پام وایسم
خواهرم هم که طبق چیزی که از دکترا شنیدم،حداکثر عمرش تا فرداس‌ اونم با با هزاران دستگاه
○-اقای کیم؟
نگاهم رو آوردم بالا توان حرف زدن نداشتم پس چیزی نگفتم
○-این فرم برای اینه که دستگاه هارو از خواهرتون جدا کنیم..آخه..چه فرقی می کنه که تا فردا بیهوش و با دستگاه نفس بکشن تا...
جین:بده..امض..ا..کن.نم
○-اوه..بفرمایید
با بدبختی امضا کردم..سخت بود..اما راست می گفت
○-خب پس میرم که به بقیه خبر بدم که دستگاه هارو جدا کنن
جین: اوک
رفت..منم با بدبختی با تکیه به دیوار، رو پاهام وایسادم.. و دنبالش رفتم..دنبالش رفتم تا برای بارآخر خواهر یکی یدونم..خواهر کوچیک ترم.. رو.. ببینم
جدا کردن.. :)💔... دستگاه هارو جدا کردن و همون بوق آشنا.. بوق و خط
۳ نفر مهم زندگیم رو تو یه روز از دست دادم
شوخی قشنگی نبود
هزاران بار دعا می کردم که فقط خواب باشه و بیدار شم
اما..اما یه کابوس بود که هرگز بیدار نخواهم شد ازش
(وای خدا خودم اشک تو چشمم جمع شد، شما رو نمی دونم😭)
دیگ‌ نمی تونستم بمونم..نمی تونستم جایی رو تحمل کنم که خانوادم جلوم.. و.. توش جون دادن..نمی تونستم
رفتم بیرون..بیرون از بیمارستان..تو ماشینم
گریم نمیومد الان
فقط ۴ تا اشک ریختن
به تعداد ۳ نفری که از زندگیم با ناباوری پر کشیدن
،
باید برم یه بار
انقد مست کنم تا بیهوش شم و بتونم بخوابم..عاره راهش همینه، وگرنه تا چندین ماه و یا شایدم سال خوابم نمی بره
با دست و پای لرزونو سست خودمو رسوندم به باری که چند بار با جیمین اومده بودیم
ماشین رو پارک کردم تو خیابون و وارد شدم
مستقیم نشستم رو صندلی های نزدیک میز بارمَن و زدم رو میز که بگرده
جیهوپ: اوه سلام جین..ازین طرفاا..اواا..تنهایی؟
جین :سلام هوپی شی..عاره..حالم خوب نیس..۲ لیوان از قوی ترین چیزی که داری بده لطفا
جیهوپ : مطمئنی همچین چیزی می خوای؟
جین:  عاره،.گفتم بده
جیهوپ: باشه باشه..چند لحظه وایسا
جین: هوم
بعد چند دیقه ۲ تا لیوان اورد که یه مایه ی یه رنگ توش بود
جیهوپ: اینا خیلی قوین..با خوردن یکیش میری رو هوا..به نظرم فکر دومی‌ رو از سرت بیرون کن
جین: کاریت نباشه
و توی ۲ ضرب اون مایه ی زرد رنگ وحشتناک تلخ رو نوشیدم
تلخیش گلوم رو بد حالی کرده بود و به خاطر الکل بالاش همه ی حلق و گلوم می سوخت
سرم داشت گیج می رفت اما برام مهم نبود
دستم رو گذاشتم رو اون یکی لیوان که هوسوک دستش رو گذاشت رو دستم که این کارو نکنم اما من دستش رو پس زدم و تو یه ضرب اون یکی رو خوردم
از شانسم هوسوک رفته بود دستشویی و من حالم وحشتناک بد بود
نمی تونستم حرکت کنم و چشمام خود به خود بسته شدن و افتادم
به خودم گفتم الان با سر میوفتم رو زمین اما تو بغل گرمی افتادم
صدای شخص ناشناسی رو می شنیدم که می گفت :
شخص ناشناس: عاقا؟..آقا.. می شنوین صدام رو
با بدبختی سرم رو تکون دادم
شخص ناشناس: میشه اسمتون رو بدونم؟
جین : جی...ن
شخص ناشناس: گفتین جین؟
اما کار از کار گذشته بود و من بیهوش شده بودم

نامجون:
جین : جی..ن
بعد از این دیگ چیزی نگفت
نمی دونستم چیکار کنم
فقط یه راه بود..اما می ترسیدم.،.می ترسیدم ازین خلافکارا باشه..، اما..اما بش نمی خورد
برا همین گذاشتمش رو کولم و رفتم سمت ماشینم
گذاشتمش رو صندلی پشت که دراز بکشه و خودم سوار ماشین شدم
همه ی مسیر نگران بودم..اما با چیزی که نوشیده بود کاملا آشنا بودم، چون.، خودم یه زمانی خوردمش تا یکم فراموش کنم پیرامون دورم و زندگی تاریکم رو
پس میدونستم باید چیکار کنم که حالش خوب شه البته کار خاصی هم نیاز نبود
رسیدیم در خونم و در پارکینگ رو باز کردم، و واردش شدم
در رو بستم و ماشین رو پارک کردم
جین رو گذاشتم رو کولم و وارد خونه شدم
جین رو یه راست گذاشتم رو تختم و خودم رفتم لباسام رو عوض کردم و رفتم تو پذیرایی
آشپزیم بد بود اما باید حتما سوپ ضد خماری می خورد اما نه الان
فردا به بهوش میاد
بعد از اینکه لباسام رو در آوردم رفتم تو آشپز خونه تا غذایی گرم کنم و بخورم
...

●□□●□□●□□●□□●□□●□□●□□●□□●□□●□□●□□●□□●□
این پارت ام تموم شددددد
دیدین چقد غمناک بوووود؟
جینی خانوادش زو تو یه روز از دست داد
💔😭😭💔

ببخشید اگ ناراحت شدین
یکم نیاز بود آخه فیکشن یکم یه دست شده بود

سوپرایز رو حال کردیییننننن؟
نامجون رو اد کردم به فیکشن به همراه جیهوپ
نامجون با کمک کردن به فیک ما اضاف شد
عنوان رو دیدین
کمک ستاره ای در شب
ستاره همون نامجون و شب هم امروز جین بود
اسم قشنگی شده ن؟
بگین نظرتون رو در باره این پارت و اسم این پارت
ووت بدین لطفا

مرسیییییی
💜💜
دوصتون دارم

 "Interesting life"Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ