یونگی :
از وقتی جین گفت که داره میاد خونه ، تو فکر اینم که با چه قیافه ای باید جلوش ظاهر شم
عصبی؟
ناراحت؟
نگران؟
شوک؟
کدومش واقعا ؟
عصبیم چون گوشیش خاموش بود و هیچی بعد از رفتنش بم نگفت
ناراحتم چون مثلا اومدم اینجا که همش باهم باشیم اما اون رفته و تا الان بر نگشته خونه
نگران ، چون همش گوشیش خاموش بود ، آدم صد تا فکر می زنه ب سرش خو ، از جمله چیزای خطر ناک
شوک که یهو میزنه به سر آدمبه خاطر همه ی این چیزایی که برا خودم مرور کرده بودم با پام روی زمین ضرب گرفته بودم
که یهو صدای رمز زدن در خونه اومد و بعد جین با هودی سفید رنگی تو چهار چوب در ظاهر شد !
پشمای نداشتم، ریختن ( #اصطلاحات_مخصوص_نویسنده 😐😂)
مگه با همش مشکی نپوشیده بود ، پ این هودیچی میگه؟
دیگ مغزم داشت اِرور میداد
جین: من اومدم
من: بله چهره ی گرامیتون رو مشاهده کردمجین:
وقتی با من این مدلی حرف می زنه معلومه که وحشتناک،عصبی و نگران بوده و هنوزم هستش
من: یونگیییییییااااا ... اینجور بام حرف نزن ، نمی دونی که چه چیزایی رخ داده ، مطمئنم هرکس دیگه ای این اتفاق براش میافتاد وضعیتش بد تر من میبود اما ببین منو، ببیننن ، هرکس منو می بینه فکر میکنه هیچ اتفاقی نیو فتاده و همش تقصیر این لبخند مسخره است
وقتی داشتم اینارو می گفتم صدام رفته رفته بلند تر میشد و اخم چهره ی یونگی بیشتر از قبلبا گفتن این حرفا همه ی اون روز وحشتناک که به لطف نامجون ازشون دور بودم ، یاد آوری شد و بعدش سر گیجه و سیاهی مطلق
یونگی :
نمی فهمیدم،.. نمی فهمیدم داره چی میگه اما چیزایی که می گفت ، یه چیز رو کاملا بهم فهموند، اونم اینکه که یه اتفاق وحشتناک افتاده براش ، ن..ک.نه .. نکنه برا کسیاز دور و بریاش اتفاقی افتاده باشه ، چو..ن با زنگ از طرف بیمارستان از خونه زد بیرونبا صدای هق هق جین ازاین افکار بیرون اومدم و داشتم می رفتم سمتش که بشونمش رو مبل که از حال رفت و منم سرعت رفتن سمتش رو بیشتر کردم و از جلو افتاد تو بغلم
جین رو گذاشتم رو مبل ک سریع رفتم لباسام رو عوض کردم و کلید ماشین جین رو برداشتم ک با بدبختی جین رو کول کردم و از خونه زدیم بیرون
رفتیم تو پارکینگ که
من : لنتی...ماشینش ک نیست اینجااا
جین رو نشوندم رو تاب توی حیاط و زنگ زدم به تهیونگ
ته : بله؟
من : الو تهیونگ، یونگیم دوست جین
ته: شناختمت یونگ
من: ته برا این حرفا وقت نداریم
ته : چیزی شده مگه؟
من : عاره ته، جین غش کرد اومدم ببرمش بیمارستان که دیدم ماشینش تو پارکینگ نیست، منم ماشین ندارم بیا اینجا که ببریمش بیمارستاننن...بدو
ته : چییییی؟ برگشت خونهههه؟...ببی من ماشینم دستم نیس امروز دادمش رفیقم.
من: شتت بقیه بچه ها چی..کوک ،اون چی
ته : اون نمی تونه بیاد ، درگیر خانوادشه، بش گفتن که بره پیششون برا همین سئول نیس،.. وای..س.ا ،الان زنگ میزنم به جیمین
من: هر کار فاکی که می خوای بکنی ، فقط زوددد باش
ته: اوک اوک ، منم بعد خودمو می رسونم..بای
من: اوکی بایهوووف همین امروز باید ماشینش رو قرض میداد و اون یکی می رفت پیش خانوادشش آخه؟
اون پسره
اسمش چی بود ؟ یادم اومدد جیمین
همون پسر خوشگله بود فک کنم
تنها چیزی که دربارش میدونم اینه ک خیلی به جین نزدیکه و این خوبه که اونم کنارش باشه
اما کاش با این تیپ داغونی که زدم جلو اون آفتابی نمیشدم که شدم
گوشیم زنگ خورد
(شماره ناشناس)
من :الو؟
جیمین : آمم،منم یونگی شی زنگ زدم که بگم تا ۵ دیقه دیگ می رسم ، بیا دم در
من: اوه جیمین شی .. باش.. الان میرم جین رو بزارم رو کولم
جیمین : چیییی؟ کولت؟...نه نه نمی خواد وایسا تا برسم باهم بیاریمش تو ماشین، سختته تنهایی بای
من : اما... ( بوق آزاد ...........)
لنتی ، قطع کرد
هوووفی کردم و منتظر جیمین موندم
....♡♡♡♡♡♡♡♡♡
و من بلاخره آپ کردم
😐💔بچه ها خدایی انگیزم رو از دست دادم
ووت ها نسبت به بازدید ها خیلی کمن
اینجور پیش بره شاید دیگ ادامه ندم
اما دیگ
شرط ووت میزارم( ببخشید دیگ)
💔💔💔حال کردین تهیونگ چقد دقیق در باره کوک خبر داشت؟
با اضافه شدن جیمین تو موقعیت یونگی چه میکنید
یونمین شیپرا
😂از اونجایی که پارت بعدی ، شروع آشنایی یونمین و ویکوک با نامجونه، و طولانیه
،
( اسپویل کردم 😈)هروقت ووت های این پارت حداقل 35 تا شدن ، می زارم
ببینم چیکار میکنید با ووت دادنتون
❤❤
دوستان عزیز
ووت بدین 😐😐💔
لطفا
بوس
YOU ARE READING
"Interesting life"
Fanfictionجین: "ممنون جونی، که برام اون حرومزاده رو پیدا کردی" نامجون: ~من برای تو هرکاری میکنم عشق من تو فقط اراده کن!~ کاپل اصلی: نامجین کاپلای فرعی: کوکوی _ یونمین ژانر: صافت، هپی اند، اکشن، درام، ماجراجویی، جنایی، امپرگ، (اسمات) دارای چند فصل( توی همین...