بی خوابی

382 73 11
                                    

کوک:

با صدای زنگ گوشیم، چشمایی که تازه گذاشته بودم رو هم، باز شدن
پوووفی کردم و گوشیم رو از رو میز کنار تخت برداشتم، زنگ ساعت نبود بلکه یکی داشت زنگ میزد.
با بدبختی چشمام رو باز تر کردم تا اسم شخصی که داره می زنگه رو بخونم : ! دن یی !
سریع نیم خیز شدم و تماس رو برقرار کردم
دن یی : سلاااااام
کوک : سلام. چطوری؟ چه خبرا؟
دن یی : خوبم مرسی..خبر که دارم برات اما قبلش بگو خوبی؟
کوک : آره منم اوکیم.‌.چه خبری داری ناقلا؟ بگو ببینم
دن یی : بلیط گرفتم هفته ی دیگ بیام کره
کوک : چییییییییی؟ واقنیی؟
دن یی : آره بابا، ۲ روز میمونم سئول بعدش با ماشین میرم دِگو که به خانوادم سر بزنم
کوک :اوهوم خوبهه
دن یی : ببینم، دلت برا دوستِ ، دوست دختر نمات تنگ نشده؟
خنده ای کردم که گفتم :
کوک : آره خعیلی، حالا بلیطت مال چه روزیه؟
دن یی: هفته دیگ دوشنبه پرواز دارم از آلمان به سئول
کوک : ایول..خب..دیگ کاری نداری؟ من خیلی خوابم میاد.
دن یی : نه نه برو، خوب بخوابی
کوک : مرسی
و گوشی رو غطع کردم

(یه نکته بگم : گفتم دوستِ، دوست دختر نمات. در اصل دن یی دوست خیلی خیلی صمیمیه کوک هستش که یه زمانی همکار کوکی بود تو تعلیم رانندگی و به همین طریق باهم دوست شدن، یه روز پدر و مادر کوک گفتن که می خوایم زنت بدیم، از اونجایی که کوک می دونست که گرایشی به زن ها نداره، الکی گفت که من دوست دختر دارم و دوست دخترش رو دن یی معرفی کرد، ینی دراصل کوک دوست دختری نداره و این جریان رو فقط دن یی و جیمین می دونن که حالا کوکی تصمیم گرفته به جین هم بگه، فقط از عکس العمل جین می ترسه. تماااام)

گوشی رو قطع کردم،  نمی دونستم خوش حال باشم یا نه
سرم رو برگردوندم سمت ته که دیدم اونم بیداره
کوک : بیدارت کردم؟
ته : خودم بیدار بودم، فقط چشمام بسته بود
کوک : نمی دونم این بی خوابی تو این همه‌خستگی چی میگه این وسط
ته : هوووووف
از جام پاشدم که ته گفت:
ته :کجااا؟
کوک : می خوام برم حموم، می خوای تو هم بیا( با حالت شوخی بخونیدش)😐
ته : نه نه حوصله ندارم وگرنه بات میومدم😐😈
کوک :پر رو
ته : دِ برو دیگ ۲ ساعته زُل زده بم
کوک :چیییییی؟ مننننن؟ پسره ی خودشیفته🙄
ته : خودشیفته که تویی
زبونی براش در آوردم و رفتم سمت حموم که دوش بگیرم

⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰⁰

خب بچه ها جریان دن یی هم که فهمیدید
بچم کوک تحت فشار بوده
نم چرا بعضیا مشکل دارن با این موضوع
😒😒

خب خب خب میدونم چند وقتی نبودم
اما خب امتحانای نوبت دومم شروع شدن
خیلی روزهام سنگینن
🥺🥺

شما به بزرگی خودتون ببخشید و ووت و کامنت یادتون نره پیلیز
🤭🤭

بووووووس

 "Interesting life"Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang