نامجون
قاشق رو گرفتم جلو دهنش، سرش رو بالا اورد و لباش رو از هم جدا کردی تا سوپ توی قاشق رو بخوره
خورد و سرش رو برد عقب
نگام رو قاشق مونده بود ، که..که چجور با اون لباش سوپ توش رو خورد( نامجونی مگه تا حالا تو عمرت لب ندیدی که اینجوری کردی آخه بچه😐😂😈😉)
جین : ارزش اون قاشق بیشتره که بهش زُل زدی؟
با این حرف جین به خودم اومد و سریع واکنش نشون دادم
نامجون : نه..نه..اینطور نیس اصلاااااا
جین : پ چی؟ هوم؟
نامجون : فقط تو فکر بودم
بعد این حرفم لبخند ملیحی زدم
جین : واقنی؟
خب واقعا وقتی گریه ی جین رو دیدم یاد بدبختیای قبلا خودمم افتادم دیگ
نامجون : اوهوم
بعد سرم رو انداختم پایین
جین همزمان دستش رو گذاشت رو شونم و گفت
جین : هعی نامجون شی...ناراحت نباش..فکر کنم..فکر کنم همش تقصیر منه که رفتی تو فکر و یا شایدم فکر گذشتت، بهتر..ه...بهتره من هرچی زود تر برم
بلند شد که منم سریع گفتم
نامجون : بشین جین.. هیچ تقصیری این وسط وجود نداره، بیشتر اوقات اینجور میشم، مواقعی هم که تنهام باز تقصیر تو آیا؟ هوم؟
جین : ن..ه.نه
نامجون : خب پس بشین این سوپ رو بت بدم ، دیگ ماسید ، بزا بزارمش تو مایکرویو تا گرم بشه
جین نشست و سری تکون داد ، منم رفتم تو آشپز خونه و سوپ رو گذاشتم تو مایکرویو تا گرم شه، بعد رفتم سرم رو گذاشتم رو دستام رو اوپن آشپزخونه و به این فکر می کردم که منی که همه ازم میترسن و با هیچ کس تو عمرم صمیمی نبودم ، چِم شده الان؟!؟
تو همین فکر بودم که با صدا بوق مایکرویو برگشتم
جین : یه سوپه هاا.. نیاز نیس انقد زیاد بزاریش این تو، همه آب سوپ میره
نامجون : درسته، الان درش میارم
جین : بزا سعی کنم ببینم می تونم یه کاری انجام بدم یا نه هنوز
نامجون : اوکی
جین در مایکرویو رو باز کرد و سوپ رو در اورد و وقتی یه قدم برداشت سمت میز تو آشپز خونه، لیز خورد و نزدیک بود بیوفته که از پشت، با گرفتن کمرش نگهش داشتم اما سوپ و کاسه به فنا رفت
نامجون : هووووف..اشکالی نداره
جین : من..من..همچی..ن..قصدی.. نداشتم
نامجون : هیسسسس... پیش میاد دیگههه
جین : به هر حال
نامجون : به هر حالی وجود نداره
دستام رو از رو بدنش برداشتم و دستش رو گرفتم و به سمت میز هدایتش کردم تا بشینه
نشست منم یه کاسه دیگ در آوردم و سوپ ریختم توش و گذاشتم رو میز
نامجون : تا سرد بشه زمین رو تمیز می کنم
جین : ببخشید کمکی ازم بر نمیاد
نامجون : اشکالی نداره
جین ناراحت سرش رو گذاشت رو میز منم آهَم دادم بیرون و به پاک کردن سوپ از رو زمین و برداشتن تیکه های کاسه مشغول شدمبعد از چند دیقه کف آشپزخونه هم تمیز شد و رفتم دستام رو شستمو نشستم رو یکی از صندلی های نزدیک جین تا بهش سوپ بدم
تمام این مدت سرش رو میز بود
جون(نامجون) : جین کارم تموم شد سرت رو بیار بالا باید سوپ بخوری
با فین فین کردن سرش رو آورد بالا
جون : جین..تو..تو گریه کردی؟
جوابی نداد
جون: خب چرا آخه گریه کردی
جین : نامجون شی..من..من
جون : تو چی ؟
جین : من..خرابکار نیستم
جون : اصلا بت نمیاد باشی،بت میاد ازین بچه آروما ی مرتبا باشی
جین مرتب که هستم، اما آروم؟ فقط بعضی وقتا
جون : اوه مای گاش
بعد دوتاشون زدن زیره خنده
جون : خب خب بیا این سوپ رو بخور تا این یکی هم نماسیده
جین سری تکون داد
قاشق اول، قاشق دوم، قاشق سوم و ..... تا قاشق nام( مدیونید اگه فکر کنید یاد درس ریاضیم افتادم😑🤦🏼♀️💔) رو خورد و بعدش سوپ تموم شدجین : خیلی خوب بود..دیگ نگو آشپزیت بده و یا متوسطه🗡🗡😑
جون : واااقنییی؟ ینی واقعا؟... باش
جین : نامجون..هرجور دوست داری حرف بزن..خودت رو انقد نگیر..اذیت میشی
نامجون که همون اول منظور جین رو نفهمیده بود اما بعد چند دیقه ویندوزش اومد بالا
زد زیره خنده
جین هم با خنده ی نامجون رفت رو هوا( منم رفتم رو هوا😂😂جرر😂😂)نامجون : می خوای تا وقتی این سوپ یکم وضعیتت رو بهتر کنه چیکار کنی؟
جین : نمیدونم راستش
نامجون : می خوای بیای گلدون هام رو ببینی؟
جین : چیییییی..چرا که نهه..بریم بریم
نامجون به خاطر ذوق جین ، از دست تویی زیر لبش گفت و به جین کمک کرد تا بلند شه تا برن...♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
خب خب خب
حوصلم سر رفته بود گفتم یه پارت دیگ بزارمبخوووونید
نظرسنجی پارت قبل هم فراموش نکنید و بگیدبرید دعا کنید من حوصلم سر بره که عقلم رو به کار بندازم بیام پارت بنویسم
😂😂😂شوخی بود
خلاصه خیلی دوصتون دارم
فالووووو کنیییید
کامنت و ووت هم دیگ خودتون میدونید چقد انرژی میده بمعصر و شبتون نامجینی گایز
❤❤🖤❤❤
YOU ARE READING
"Interesting life"
Fanfictionجین: "ممنون جونی، که برام اون حرومزاده رو پیدا کردی" نامجون: ~من برای تو هرکاری میکنم عشق من تو فقط اراده کن!~ کاپل اصلی: نامجین کاپلای فرعی: کوکوی _ یونمین ژانر: صافت، هپی اند، اکشن، درام، ماجراجویی، جنایی، امپرگ، (اسمات) دارای چند فصل( توی همین...