😂تغیر به سَبکه نامجون😐

395 59 18
                                    


جین:

من: نامجون
نامجون: بله جی..
حرف نامجون با صدای زنگ گوشیش قطع شد
نامجون: اوه، ببخشید جین
من: مشکلی نیس
نامجون سری تکون داد و به تماسش جواب داد

هوسوک: اَلو..نامجونا من رسیدم دم بیمارستان
نامجون: اِاا، چقد زود
هوسوک: انتظار نداشتی که وقتی که ازم کمک خواستی با سرعت لاک پشت، رانندگی کنم؟ داشتی؟
نامجون: باید اوسکل باشم
جیهوپ: خابب؟
نامجون: یکم منتظر باید بمونی تا بچه هارو خبر کنم
هوسوک: اوکیه

طبق چیزایی که از نامجون شنیدم فکر کنم دوستش رسیده باشه
منم که سِرُمم تموم شده بود .
داشتم به خودم تکون میدادم تا بلند شم که نامجون اومد سمتم
نامجون: چیکار میکنی؟
من: حس کردم که دوستت اومده و منم
نامجون حرفمو قطع کرد
نامجون: آره جین اومده اما باید وایسی تا بگم پرستار بیاد
من: چیزی شده نامجون؟
نامجون: نه چطور ؟
من: کلافه ای، ضایع است
نامجون: آره جین هستم
من: اتفاقی افتاد؟ دعوات شد با دوستت تو تماست؟
نامجون: نه جین، حتما..باید بریم خونه ی تو؟
با شنیدن این جمله با اون لحن استرسیش، دروغ نگم، ناراحت شدم اما خب چی میتونستم بگم
من: نامجون اگر
نامجون: نه نه ،معذرت جین، می‌یایم،  ببخشید اگر ناراحتت کرد حرفم
من: مشکلی نیس نامجون و اینو بدون که اجبار نیس فقط می خواستم که با بچه ها بتونی راحت تر باشی و به عنوان کسی که از اون اتفاق خبر داره ، تو اون جمع باشی و..و تصمیم گرفتم که تو ام با من ماجرا رو تعریف کنی
نامجون: مرسی جین،  یعنی..یعنی نمیخوای من شبیه ، بی خبرا از ماجرا، فیلم بازی کنم؟
من: نه ، نمی خوام دیگ،  تو ام باهام تعریف کنی، یه احساس بهتری بم دست میده، ینی..ینی که حس میکنم ، یه تکیه گاه دارم و نگرانیم کم تره ، میدونی؟

و بعد این حرفم سرمو انداختم پایین

درسته خانوادم تا چند وقت پیش زنده بودن اما بازم حس اینکه تکیه گاهی دارم رو نداشتم اما با پیدا شدن نامجون،  این حس هم تو وجودم شکل گرفت، کسی که میتونم برا کمک روش حساب کنم. کیه که از داشتن همچین کسی تو زندگیش، خوشش نیاد‌؟

نامجون:

خب من گفتم دیگ، جین میتونه اولین دوست من باشه ، هوسوک، چون همکارم بود باهاش اوکی شدم اما جین، یهویی پیداش شد و گفتنش یکم‌ برام سخته اما،  جین،  اولین دوستیه که خودم پیدا کردم،  دوسته کاری یا همکارم نیس،‌ جین کسیه که خودم پیداش کردم و الانم باهم دوستیم، و شاید، کسی باشه که بتونم بیشتر از خودم ، بهش اعتماد کنم
کی میدونه؟
وقتی تونست اخلاقمو تحمل کنه و خودشو دوست من اعلام کرد، از ته دلم خوشحال شدم اما خب، من کیم نامجونم ، تا وقتی که از طرف مقابلم مطمئن نشم، این غرور لنتیم، جلوی انجام خیلی کارا رو میگیره، یکیشم بروز احساساتم
الان، جین، منو تکیه گاهش حساب کرد؟
گوشام درست شنید؟
چجوری تو این دنیای غریب و سیاه تونست به همین زودی بهم اعتماد کنه؟
درسته تا حالا دوسته صمیمی‌ نداشتم که بهش اعتماد کرده باشم یا باهاش راحت بوده باشم، و این اولین باره من حساب میشه اما، نمی خوام عوضی باشم مثل آدمای سو استفاده گری که تو این کره ی زمین ریخته شدن که از اعتماد دیگران سو استفاده میکنن
من سعی میکنم که تکیه گاه بزرگ و قدرتمندی باشم براش
آره ،‌همینه
جین باعث شد من دوستی، داشته باشم
و این تصمیم من ، نشون دهنده ی قدر دانی من ازش میشه
مرسی جین
و ببخشید که نمی‌تونم حرفامو بلند بگم که تو بشنوی
#غرور_فاکی
هوفف
سعی کردم با بدبختی یه لبخند بزنم به جین تا بهش بفهمونم که هیچ گونه مشکلی وجود نداره و می فهممش
جین: خبب، این دکمه هه که برای صدا کردنه پرستارا بود کجاس... آهااا، پیداش کردم
دکمه رو فشار داد
جین: پَ‌ چرا پرستاری نمیاد، ‌پوفف
من: میاد ، بابا صبر داشته باش
جین روشو کرد اونور که هنگ کردم
(نویسنده هم از لوس بازیه جین ، پوکر شد اره 😐😂)
من: این الان ینی چی جین
جین: ینی که قهرم
من: ودففف،‌جین‌ من که چیزی‌ نگفتم
جین: هیم ،‌ باش باش
جین: میگم ،‌ نامجون ، یه یچی دقت کردی؟
من: به چی دیقا؟
جین: به اینکه چقد ارتباط بر قرار کردنت با من راحت تر شده،  از کلماتی که‌ استفاده میکنی،‌ضایع است اصن
من: هیم،‌ آره فهمیدم، دیگ دوتامون باید عادت کنیم نه؟
جین: چی..یی، اوه..آره درسته
بعد زد زیر خنده
من: ب چی می خندی دیقا؟ :/
جین: اینکه تو حرف زدنت هِی کلمات عامیانه ی بیشتری استفاده میکنی، ‌خیلی خنده داره
جین: جرررر
من: هیم.. ههههههع، خندیدم خب..
پرستار: سلام آقای کیم سوکجین، ‌بهترید؟
پرستار یهو وسط حرفم پیداش شد
جین: سلام، بله خیلی بهترم
پرستار: خوبه، میتونید مرخص بشید با توجه به سِرُمتون که تموم شده و حال خوبی دارید
جین: اوهوم
من: میتونم برم برای کارای ترخیص؟
پرستار: کار خاصی که نیس یه امضاست و پرداخت هزینه بیمارستان
جین: آمم..نامجون کمکم کن که برم برای کارا
من: نه جین خودم‌ میرم
جین: نههعه
من: نه نگو جین، مرسی خانم پرستار
پرستار: خواهش میکنم، خدافظ
جین: مرسی،  خدافظ
منم سری تکون دادم
جین: خب به چه دلیل فاکی‌ می خوای تو حساب کنی؟
من: چون دوص دارم، وای خدا چقد غر میزنه، دستتو بده بتونی راحت تر بلند شی
جین: هووف، باش
دستشو گرفتم و آروم ، آروم کشیدمش و بلاخره بلند شد و شروع کرد به پوشیدنه کفشاش
من: بریم؟
جین: بریم
من: مشکلی برا راه رفتن نداری؟
جین: نه ، می تونم راه برم، اوکیم

 "Interesting life"Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ