کوک:
نمی تونستم بگم به خاطر حال بده تو اومدم، چون می دونستم عذاب وجدان میگیره
الان که طبق حرفای دکتر روحیش و همچنین بدنش مقاومت قبل رو ندارن. ( دردش😭😭💔)
پس
من: اوه جینی، من اومدم چون از محل کارم بهم زنگ زدن و گفتن باید برم پیششون برای پر کردن یه سِری برگه، دیگ منم انجامشون دادم که شنیدم تو بیمارستانی، رفتم خونم، لباسامو عوض کردم و اومدم اینجا، همین
جین: از کجا مطمئن باشم که داری راست میگی؟
[و جین شکاک منو نگاه کرد]
من: بیخیال جین، براچی نباید راست بگم؟
《کوک به خودش میگه : منو ببخش رفیق ، مجبورم بت دروغ بگم》
جین: نمی دونم، فقط تو اینجایی؟
نامجون: منم اگر حساب کنی هستم
[ و بعد نامجون چشم غره ای به جین رفت و روش رو اونور کرد]
و منم داشتم می ترکیدم از خنده اما جلو خودمو گرفتم
که یهو با چیزی که دیدم چشمام نزدیک بود از صورتم در بیان( وویویییی😐)
جین صورت نامجون رو....نامجون:
یهو جین صورتم رو گرفت با دست راستش و برگردوند سمتش و با نگاه فوق العاده کیوتی نگام کرد
جین: ببخشیددددد، منو ببخشششش، می بخشییی؟هووف، لنتی مگه میشه تو رو نبخشید آخه
من: آره، اما امیدوارم ازین به بعد حسابم کنی
جین: چشم
من: گود
جین: خب کوک، به جز شما ۲ تا، کس دیگه ای نیس؟
کوک: راستش، در اصل این جیمین بود که رفت دنبال یونگی ک بعدش تو رو آوردن بیمارستان
جین: خااب..
کوک: که مثل اینکه یونگی متوجه شد ۳ تا از چرخ های ماشین جیمین پنچره
جین: اوه گاااد
من: الان ینی درگیره اونن؟
کوک: نمیشه گفت درگیر فقط الان منتظرن تا از امداد خودرو( دوستان مجبور بودم ایرانیشو بگم😐💔) بیان و ماشین رو ببرن یه گاراژی و درستش کنن
جین: اوه
من: یچیزی
جین: چی
کوک: بله
من: جین الان میتونه مرخص شه چون سرُمش تموم شده بعد بهتره تا رسیدن به خونش، دراز بکشه پشته یه ماشین
جین: من خوبم نامجون
من: درسته اما به اینی که گفتم گوش بده
جین: هوف
کوک: آره جین هیونگ، نامجون هیونگ درست میگه
و بعدش من اون پسر که انگار اسمش کوکه، رو نگا کردم و با لبخند سر تکون دادم
جین: خب...؟
من: اینکه همه مون تو یه ماشین جا نمیشیم، پس من زنگ می زنم یه نفر که قابل اعتماده، ماشین بیاره که شما با اون برید
کوک: باش هیونگ
جین: اما واقعا نیاز نیس
من: سکوت کن جین( آفرین نامجونییی)کوک: خب..آمم.. من برم به بچه ها سر بزنم
جین: اوکی برو
من: برو کوک ، اگر اشتبا نکنم اسمت کوکه
کوک: جونگکوکم ، نامجون هیونگ اما جین و بقیه بچه ها بم میگن کوکی که بعدش باز مخففش میکنن میگن کوک
من: اوووو، باش باش😂😂
و باز هم صداش خنده ی برف پاک کنیه جین رو داریم
مگه میشه با این خنده، آدم به خنده نیوفته آخه؟
خاب پس باز ۳ تایی به خنده افتادیم
و بعدش کوک رفت
جین: نامجون گوشیمو بده لطفا
من: گوشیت پیش بچه هاست ، الانم که اینجا نیستن
جین: ای بابا، خاب، پس گوشی خودتو بده
تعجب کردم اما باز بش دادم
جین: مرسی، رمزت؟
من : 1993
جین: ۲۷ سالتهه؟
من: آره چطور؟
جین: منم ۲۷ سالمه اما بچه ها اذیتم میکنن میگن ۲۸
من: اِااااا؟..خب چراا؟
جین: چون من متولد ۱۹۹۲ اما هنوز روز تولدم نرسیده، تا تولدم ۶ ماه مونده😁
من: هیومم..ینی ازم ۷ ماه بزرگتری، همم
YOU ARE READING
"Interesting life"
Fanfictionجین: "ممنون جونی، که برام اون حرومزاده رو پیدا کردی" نامجون: ~من برای تو هرکاری میکنم عشق من تو فقط اراده کن!~ کاپل اصلی: نامجین کاپلای فرعی: کوکوی _ یونمین ژانر: صافت، هپی اند، اکشن، درام، ماجراجویی، جنایی، امپرگ، (اسمات) دارای چند فصل( توی همین...