نگرانی

480 95 19
                                    

از نگاه تهیونگ :
موقع رانندگی وحشتناک نگرانش بودم،نمی دونستم چه اتفاقی براش افتاده، تا اونجایی که میدونم کوک سیستم بدنی قوی داشت اما حدود ۱ ماهی میشه که بعضی اوقات با اینکه کاری نمی کنه بی حاله(دقیقا مث خودم 😐😂) انقد سرعتم زیاد بود که ۲ تا چراغ قرمز رو رد کردم و صدای بوق ماشین های کنارم بدجوری داشتن عصبی ترم می کردن
بعد از ۱۰ دیقه رسیدم به یکی از بهترین بیمارستان های سئول
پیاده شدم و رفتم سمت در های پشت و کوک رو گذاشتم روی کولم و در رو بستم ت قفلش کردم.
وارد بیمارستان شدم و سریع رفتم پذیرش بیمارستان جریان رو گفتم و یکی از پرستار ها دکتری رو پیج کرد و دکتر به همراه تختی اومد و من کوک رو آروم روی تخت گذاشتم و همراه دکتر راه افتادم . دیدن چشمای بسته کوک دلم رو خیلی بد می لرزوند. هیچ وقت دوس ندارم اینطور ببینمش چون قلبم بد جوری به درد گرفتن میوفته
خب چون دوسش دارم دیگ :))
هیچ کس این‌ علاقه ی منو نمی دونه جز جیمین که صمیمی ترین دوستمه و هرچیزی که فکر کنین درموردم میدونه
حتی یه چیزایی درموردم میگه که تاحالا خودم کشفشون نکردم 😐
بلاخره رفتیم تو اتاقی که آدمای دیگه هم که بیهوش میشدن رو میوردن اونجا.
ته:دکتر چیزیش شده؟
دکتر: برادرشی؟
نمی دونستم چی بگم چون ما مثل برادر بودیم اما با این احساسات جدید من دیگ دوس ندارم کسی فکر کنه برادرشم برا همین گفتم:
ته:دوستشم، چیزی شده؟
دکتر:سیستم بدنیش خیلی ضعیف شده و این به خاطر درست نخوابیدم و خوب غذا نخوردنه، حرف آخر،مواظب دوستت باش چون خیلی ضعیف شده
جمله ی آخر دکتر همه ی وجودم رو به درد اورد :))

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
خب راستش وجود منم به درد اورد شما رو نمی دونم دیگ؟
🤷🏼‍♀️
خب گااایز دوستون دارم
از اونجایی که به نویسنده فیکشن مورد علاقم Beauty_9500 قول داده بودم که بتونم یه پارت آپ کنم،آم کردم با اینکه ۱۰ دقیقه دیگه امتحان مستمر عربی دارم از کل کتاب
امیدوارم ازین پارت خوشتون اومده باشه
بووووس رو لپاتون
💜💜
😅

 "Interesting life"Where stories live. Discover now