روز خاص

407 81 6
                                    

جین:

همه کار ها رو دیگ‌ با کمک جیمین تموم کرده بودیم و دیگ حاضر شدن خودمون مونده بود اما خب یه ۵ ساعتی هنوز وقت مونده بود تا اومدن یونگی و اینکه هنوز هم بچه ها نیومده بودن (کوک و ته) که البته شنیدم که کوک امروز مرخص میشه
بعد از یه روز پر کار فقط ps4 می چسبه با جیمین اونم فوتبال 😀
جیمین: برم بازی رو بیارم تا تو بیای جین؟
جین : آره آره منم دارم میام دیگ فقط چند لحظه منتظر وایسا
جیمین :اوکی مشکلی نیس
منم یکی ازون بوسای مخصوص و جذابم رو تقدیمش کردم که جیمین یه چشمک آدم کُش( گفتم آدم کُش چون این چشمکا دختر و پسر حالیشون نمیشه ) زد و منم لبخندی زدم و سَرَم رو تکون دادم به چپ و راست و رفتم تو اتاقم

تهیونگ:

من درواقع بیدار بودم اما برای اینکه کوک راحت بخوابه چشمام رو بسته بودم،همون چشم بسته هم باید بگم که کنارش بودم حس خاصی رو بهم القا می کرد.
وقتی حس کردم سمت چرخید دیگ نتونستم، چشمام رو باز کردم که با یه جفت چشم قهوه ای و صورت خرگوشی مواجه شدم، لبخندی زدم که باعث شد کوک هم لبخند بزنه (چه زیبا 😄)
دستم رو گذاشتم رو گونه و شروع کردم به ناز کردنش و ازش پرسیدم : ...

کوک:

بعد از اینکه شروع کرد به نوازش گونم، که نا خودآگاه چشمم بسته شد اما سریع بازشون کردم که دیدم می خواد ازم سوال بپرسه
تهیونگ: حالت بهتره؟
کوک: آره..خیلی بهترم
تهیونگ: ازت خیلی سوال ها دارم که می زارم بعدا که خودم حس کردم بهتری می پرسم ازت باش؟
کوک : همین الانم می تونی بپرسیشون هاا
تهیونگ: نه الان وقتش نیس
تهیونگ پیشونیشو چسبوند به پیشونی من و گفت
تهیونگ: خیلی نگرانت شدم،بعدشم تو خب نی دونی من قدرت بغل کردن این بدن عضله ای تو رو ندارم پس چرا خودتو ضعیف می کنی که من مجبور شم با بدبختی براید استایل بغلت کنم و بیارمت بیمارستان آخه بیبی بوی؟
داشتم حرفایی که می زد رو برا خودم سَبُک سَنگین می کردم که دیگ نتونستم کلمه آخرش رو تحمل کنم
کوک : بیبیییی بووووووی؟ بم گفتی بیبی بوی؟
ته : عاره چطور؟
کوک : یادت باشه کی روزانه دخترای بیشتری رو به کُشتن میده هاااا(😒)
ته : باشه باشه ط خوبی

********************************************
خب خب خب اینم پارت جدید ما

ووت و کامنت یادتون نره

 "Interesting life"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora