14 sep
تولدت مبارک!!
مهم این نیست کی بدنیا اومدی مهم اینه کی و کجا احساس متولد شدن کردی و دقیقا اون لحظه اغاز توست .امروز هفده سالم میشه صدرصد باورم نمی شد.
چون من مبتلا به بیماری لوسمی هستم فقط و فقط 15 درصد امکان داشت که این اتفاق برام بیوفته که افتاد...
"ریچل تولدت مبارک"بصورت مداوم خواهرم این جمله رو تکرار میکرد.
شاید هیچکس و هیچکس فکر نمیکرد زنده بمونم و من موندم .
اینو یه موهبت تو زندگی میدونم شاید باید بخاطر تک تک ثانیه هات خوشحال باشی که زنده ای و همینطور سالم ...
چیزی که خیلی از بیمارهای لوسمی ارزوشو دارن
"ریچل میتونم بیام "خواهرم درو محکم میکوبید"بیا"بازم خواهرم ادامه داد"تولدت مبارک ریچل من خیلی دوستت دارم "منم چون خیلی دوسش داشتم در جوابش همینو گفتم!
مامانمم به ما ملحق شد
اونم تبریک گفت.
راستش از نظر من تولد اصلا چیز خاصی نیست حتی خیلی از رواشناسا هم میگن..
احتمال مردنمون تو تولدمون بیشتر از روزای عادیه حالا که تو یه بیماری لعنتی و روز تولدت گیر افتادی گریزی نداری تا بمیری..
شایدم اونقد خوش شانس باشی عمر طولانی داشته باشی و عاشق شی .
مثل هرسال من با پدر مادرم ، خواهرم ، لنا و اشلی هستم اشلی و لنا دوستای باحالین و این یکی از قشنگیای زندگی منه .
ک اونارو دارم امروز باید یه ذره فرق داشته باشم رفتم کنار آینه ، نمیخوام امروز رو شبیه زامبی باشم باید خوشگل شم شاید خوشگلترین دختر دنیا نشم ولی باز جای امید هست.
رژ قرمز ، رژ موردعلاقمه شاید بیشتر طعمش رو دوست دارم همین کافیه باید لباس مورد علاقمم بپوشم بلاخره الکی که زنده نموندم خب یه پیرهن سفید پوشیدم
حس کردم باید برم پیش اشلی و لنا تا بهشون نشون بدم دوستشون شاید زنده اس
"امم سلام ریچ چطوری تولدت مبارک"
با دیدنم اشلی تعجب کرد چون بیشتر اوقات اونا میان پیش من ، من کلا از خونه بیرون نمیزنم
"مچکرم خوبم تو چی"اون خیلی تعجب کرده بود
" منم خب امروز تولدته باید جشن بگیریمش باید زنگ بزنم لنا هم بیاد"
با کلی امید جواب دادم "باشه "
حس میکردم این باشه یه چیز بیشتر از یه کلمه اس حس سرزندگی بهم داد
"لنا میشه بیای خونه ما ریچ اینجاس میخوایم تولدشو جشن بگیریم"
امروز اشلی یه جورایی میشد حس کرد که حالش افتضاحه شاید یه اتفاقی افتاده که من راجبش نمیدونم گوشیو قطع کرد یه جورایی گوشیشو کوبید رو میز .
"اَش چیزی شده "
تو چشمام نگاه کرد گفت "نه فقط یه کم خستم "
بعد از یک ساعت لنا در زد اشلی در رو باز کرد با هم یه فیلم خفن دیدم خندیدیم رقصیدیم بعدش رفتیم خونه ما تا جشن بگیریم.
مامانم برای تولدم یه کیک شکلاتی پخته بود شمع هارو چید "تولـدت مبــارک ریچــل"همه با هم تکرار میکردن خواهرم داد کشید
"ارزو"منم عشق رو ارزو کردم....
خب سلام من بیبی هستم این اولین فنفیک منه شاید اونقدرا جالب نباشه اگه هم شانس بیارم شاید دوسش داشته باشین دوستون دارم😂