اتفاقات ناگوار

178 16 11
                                    

تنها کسی که به تو کمک میکنه فقط "خودتی".

امروز قراره بازم ببینمش من واقعا دوست دارم بهش نزدیک شم.

منظورم دکتر استایلزه...

امیدوارم اونم اینو بخواد.

دیروز از خانم کاترین اجازه گرفتم تا چند ساعتی نرم به کافه اونم خیلی سریع قبول کرد .

بعد از اینکه با پدر مادرم و رایلی احمق در حالی که ناهار میخوردیم :

"ریچ امروز ساعت چهار وقت دکتر داری " پدرم مکالمه رو شروع کرد.

"اومم هنوز دوساعت وقت دارم"

با ذوق جواب دادم .

"میتونی رایلی رو برسونی مدرسش "

مامانم دوست داره منو رایلی با هم خوب باشیم ، رایلی مثل روانیا به پام میپیچه.

سریع کت مشکیمو برداشتم.

"لعنتی داره دیرم میشه "
داد کشیدم با اینکه کلی وقت داشتم .

"محض فاک خواهر عقده ای نباش "
با جرعت تمام بهم نگاه کرد تک تک کلماتشو گفت .

"باشه بچ"

راه افتادیم بعد از ده مین به مدرسه{Five Star Students}رسیدم.

یادمه یه زمانی تو این جهنم بودم ولی حالا تو خونه درس میخونم اگه بیماریم بهتر شه شاید دوباره برگردم به مدرسه .

بحرحال امروز از استایلز میپرسم یا زمان مرگو تحویلم میده یا شایدم بهتر شده باشم اسمشو بزاریم:

"معجزه"

بعد از اینکه رایلی رفت منم رفتم به ایستگاه و سوار اتوبوس شدم .

دلم نمیخواست صدای هیچکسو بشنوم جز {نیروانا}
smells like teen
اهنگو پلی کردم چشامو بستم تا به تاریک ترین مکان ذهنم برم .

هنذفریمو گوشیمو کنار صندلیم گزاشتم .

اونقد خسته بودم که داشت خوابم میبرد یهو در اتوبوس باز شد .

ناخوادگاه به بیرون پریدم هوا ابری شده بود .

به بیمارستان رسیدم میخواستم بفهمم تا کی زنده میمونم همین و اونو ببینم .

"ببخشید من امروز پیش اقای استایلز وقت دارم " از رسپشن پرسیدم

"اوه اقای استایلز تویه اتاقشون نیستن رفتن جایی "
با صدای گرفته اش گفت

"باشه ممنونم "

نمیخواستم بیشتر از این باهاش حرف بزنم پس زدم از بیمارستان بیرون تو حیاط بیمارستان برگهای
با تن نارنجی ریخته بودن دوست داشتم رو تک تکشون راه برم حسشون کنم .

چشامو بستم راه رفتم وقتی چشامو باز کردم چیزیو دیدم که باورم نمیشد .

اون و یه دختر مو بلند روی صندلی حیاط بیمارستان نشسته بودن .

بنظر خیلی صمیمی بودن اون موهای دختره رو پشت گوشش گزاشت و پیشونیشو بوسید .

دیگه لازم نبود تو ذهنم دنبال تاریک ترین مکان بگردم .

تاریک ترین مکان همین الان درست جلویه چشمم بود .

جواب اینکه تا کی زنده میمیونم رو نگرفتم .

شاید مرگ بوسیدن اون دختر بود.

تو کیفم دنبال گوشیم گشتم تا شاید با لنا اشلی حرف بزنم .

"فاک "

گوشیمو تو اتوبوس جا گزاشتم .

یه تاکسی گرفتم به خونه فرانک رفتم هر چی در زدم هیچکس باز نکرد .

سلام چطورید نوبتیم که باشه نوبته تولده منه 😂😂😂 تولـــدت مـــبارک خــودم من مثل این دختره کصخل نیستم عشق اینا ارزو کنم😂مراقب خودتون باشید منتظر قسمت های بعدی باشید دوستون دارم

Breaking Me (Harry styles)Where stories live. Discover now