شطرنج

107 18 11
                                    

زندگی مثل شطرنج میمونه دقیقا نمیدونی کی و کجا میبری یا کیش مات میشی .

امروز هم مثل روز های دیگه باید به چکاب و تزریق انتی بیوتیک ها میرفتم .

میدونستم دیگه شاید با من خوب رفتار نکنه .

"ببخشید من وقت قبلی داشتم اقای استایلز هستن "
دفعه قبلی هم این خانم اینجا بود موهای دردلاک شده و رژ لب بنفشی که همیشه میزنه و بعدش بومم من چیزی رو دیدم که نباید میدیدم .

"نه چند روزی هست مرخصی گرفتن "
با موهاش بازی میکرد.

با یه نیشخند بهش گفتم .

"میشه شماره دکتر استایلز رو بهم بدید "

پنجاه دلار گزاشتم روی میز رسپشن چون میدونم هیچ چیز تو این دنیا مجانی نیست .

"ما اجازه اینکارو نداریم "

جوری بهم خندید که اون لحظه باید غیب میشدم یا اصلا وجود نداشتم .

وقتی این جسیکا ته راهرو دیدم حواسم پرت شد اون با یکی دیگه حرف میزد بنظر افسرده میومد .

شاید قضیه اون شب رو فهمیده .

به صورت ناگهانی اون منو دید به سمتم دوید .

دقیقا نمیدونستم چیکار کنم .

"ریچل"

یه کاغذ دستش بود.

"جسیکا خوبی "

هردومون نشستیم .

"ببین ریچل هری الان اصلا خوب نیست نه به تلفن های من جواب میده نه با زین حرف میزنه!"

فک کنم منظورش مردی بود که کنارش ایستاده بود .

"چرا؟"

نگاهشو از من گرفت .

"بحرحال میفهمی ولی من واقعا نمیخواستم ناراحتش کنم من مست بودم ؛این ادرس هریه خواهش میکنم بهش کمک کن "

خیلی مضطرب به نظر می رسید .

"باشه جسیکا اگه بتونم کمکت کنم خیلی خوشحال میشم "

دقیقا نمیدونستم برای چی جسیکا انقد بهم ریخته بود شاید قضیه اونشب رو فهمیده بود .

ولی دقیقا خوب میدونستم تو این لحظه زندگی جسیکا کیش مات شده .

از بیمارستان خارج شدم به ادرسی که داد رفتم .

خونه بزرگ قشنگی بود البته از بیرون !

در زدم هیچکس باز نمیکرد ولی من تسلیم نشدم رو پله ها نشستم .

هری از ماشینش پیاده شد اومد تا الان فکر میکردم داخل خونه باشه .

"هی ریچل! "

لبخند زدم .

"هی رفیق حالت خوبه ؟"

اونم لبخند زد ولی به نظر خوب نمیومد.

"اره بیا تو "

درو باز کرد به داخل اشاره کرد .

"تو حالت چطوره؟"

خیلی جای خوشگلی بود و یه پیانو مشکی رنگ اون وسط می درخشید .

"خوبم ، خونه قشنگی داری "

هردومون نشستیم من نمیدونستم چرا اینجام.

"ممنون اینجارو چجوری پیدا کردی "

لبشو گاز گرفت .

"جسی"

قبل از اینکه بگم حرفمو قطع کرد .

"بعدشم گفت که مست بوده "

نگاهشو چرخوند .

"دیگه برام مهم نیست چیزی میخوری "

به سمت اشپزخونه رفت .

"قهوه "
ابروهامو انداختم بالا.

"تلخ یا شیرین "

بلند شدم دنبالش رفتم .

"شیرین "

اون خیلی افسرده به نظر میومد سکوت زیادی بینمون پیش اومد .

"رفیق ، انقد افسرده نباش زندگیت بدتر از من که نیست من شیش ماه بیشتر وقت ندارم "

قهوه هارو اورد .

"اتفاقی که واسم پیش اومد خیلی بدتر از زندگی توعه"

یه قلوپ از قهوه ام خوردم .

"مثلا چی "

تو چشمام نگاه کرد گفت :

"مثلا نامزدت با دوستت بهت خیانت کنن "

به زمین نگاه کردم .

"واقعا من متاسفم درسته بده ولی تو هنوز خیلی چیزا داری "

نگاهمون بهم قفل شد .

"مثلا چی "
با دکمه لباسم بازی کردم .

"نمیدونم خیلی چیزا ..."

به گوشیم نگاه کردم فهمیدم باید به خونه فرانک برم .

"میای بریم خونه فرانک "

با تعجب بهم نگاه کرد .

"فرانک ؟ اصلا کی هست "

کیفمو برداشتم گفتم :

"میبینیش"

سوار ماشین شدیم اون مکالمه رو شروع کرد .

"دوست پسرته ؟"

نیشخند بزرگی زد .

"نمیدونم خودت چی حدس میزنی "

به خونه فرانک رسیدیم .

"هی ریچل خوش اومدی این اقای خوشتیپ کیه ؟"

قیافه هری خیلی دیدنی شده بود .

"رفیقمه ، و البته دکترم "
فرانک دستشو به سمت هری دراز کرد .

"سلام من هری هستم "

موهامو بستم قرار بود منو فرانک بازم شطرنج بازی کنیم .

"هری شطرنج بلدی ؟"

فرانک با نیشخند شیرینی به هری گفت .

"اره "

فرانک رو به من کرد گفت ،

"ریچل اصلا بلد نیست همیشه میبازه "
دوتایی با هم خندیدن باعث شدن من اخم کنم .

هی گایززز چطورین ؟؟😂
تابستون چجوری میگذره منکه خیلی افسرده شدم !
دوستون دارم هر چهارشنبه یه پارت اپ میکنم .

Breaking Me (Harry styles)Where stories live. Discover now