بعضی وقتا یه جمله مزخرف گند میزنه به تموم زندگیت...!
بعد از دیشب امروز به لندن میریم ؛ به پدر و مادرم ، رایلی و فرانک دلم تنگ شده.
"ریچ همه چیزو برداشتی "
اشلی اتاقو چک کرد درو بست .
"اون خیلی دقیقو محافظه کاره "
لنا از هم اتاقی بودن با من راضی بود!
"مچکرم لنای عزیز"
گونه هامو بوسید به سمت اسانسور رفتیم بعد از باز شدن ، در اسانسور با دیدن لویی چشمام گرد شد .
"نکنه تو هم میای لندن ؟"
لنا با قهقه ازش پرسید!
"نمیتونم بزارم دوشیزه ای مثل شما تنهایی برگرده "
همگی با هم خندیدیم .به دور بر نگاه کردم ؛تا بتونم فرد مورد نظرم رو ببینم .
اون کنار رسپشن وایستاده بود اروم به سمتش رفتم کلید های هتل رو به رسپشن ، تحویل دادم .
با دیدن من لبخند زد چال های گونه اش دندونای مرتبش چشمای جنگلیش من رو داشت دیوونه میکرد .
"خوبی ؟"
شاید داشتم دیوونه نگاه های اون میشدم ولی جوری رفتار میکردم انگار اهمیت نمیدم ~"سعی میکنم باشم "
موهامو پشت گردنم ریختم دستشو گرفتم لنا ، اشلی و لیام نمیدونستن دیشب چه اتفاقی افتاده .
"شما دوتا ؟"
لیام با صدای بلند اعتراضشو اعلام کرد .
"ما دوتا چی ؟"
به بالا زل زده بود ._"انگار باهمین "
+"اره هستیم "
هری تایید کرد که با همین این باعث دلگرمی من شد .
به فرودگاه رسیدیم ، فرصتی برای شنا تو ساحل میامی نداشتیم ولی بازم خوش گذشت .
ایندفعه بلیط هامون پیش هم بود .
مادر لویی پیش خالش میمونه ،بخاطر اون عوضیا دیگه حتی نمیتونه جایی که بدنیا اومده بمونه !
هری منو رسوند و بعد با لویی به خونش رفتن ولی پیشنهاد من اینه میتونه گاهی هم پیش فرانک بمونه .(💙💚😂)
"ریچ دلمون برات تنگ شده بود "
مامانم و رایلی بعد از باز کردن در محکم بغلم کردن .
"اتفاق بدی که نیفتاد ، همش نگرانت بودم... "
پیش هم نشستیمو رایلی هنوز بغلم کرده بود .
"امیدوارم بعد از رفتنم لباسامو نپوشیده باشی "
لبخند زد .
"پس مطمئنم پوشیدی بچ "
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Breaking Me (Harry styles)
Hayran Kurgu-من با اینکه تو قلب منو بشکونی مشکلی ندارم...