الان ، همون اینده ایه که تو نگرانش بودی .
همه چیز قشنگ بود ، زیبا ، بی باک ، تکرار نشدنی ولی نگران بودم نگران اینده ، میدونستم همه چیز همینجوری نمیمونه من ، تو بغل کسی که انگار سرنوشت ما دوتا رو کنار هم قرار داد .
اگه من تلاش نمیکردم تا خودمو بهش نزدیک کنم اگه دکتر قبلیم میموند هیچوقت همچین چیزی پیش نمیومد .
فقط چهار ماه دیگه مونده ولی خوشحالم قبلش من کسیو پیدا کردم که قلبم بهش پیوست خورده .
تا حالا زندگی رو به خیلی چیزا تشبیه کردم ولی الان فقط میدونم زندگی مثل دیواره نمیدونیم پشتش چی قایم شده گاهی خوشی ، گاهی غم .
وقتی بچه بودم همیشه ارزوم بود پشت دیوار زندگی منم خوشی قایم شه بعد یهو پیداش بشه ، بگه هی من اینجام میدونید اون خوشی چی بود ؟
هری ...!
یهو وارد زندگی شد گفت من اینجام ریچل ...
من نمیخواستم با سرطان بمیرم من باید میزاشتم اون منو بکشه یواش ، یواش بعدش یهویی .
بازم میپرسم جرعتشو داره نابودم کنه ؟ من داخل چشمای اون غرق شدم وقتی بیدار میشم ، وقتی میخوام بخوابم تمام فکرم اونه ، برای من مثل امیده تا زنده باشم .
یه چیزیو یادم رفت بگم ، حتما این دیوار خوشی این نیست که یهو دکتر جذابت پیداش شه گاهی یه دوست یه کتاب حتی خودت هم میتونی من مطمئنم همه ی ما تو زندگیمون میتونیم دیوار خوشی خودمون باشیم فقط کافیه "تو " بخوای .
بعد،از تمام این فکرا به ساعت نگاه کردم ساعت ، دو شب بود نمیدونم چرا شب ها وراجی مخم فعال میشه .
بعد اروم خوابم میبره جوری که نمیفهمم.
هری بخاطر کارش دوباره به جایی میره دوهفته هم نیست ، منم نمیتونم باهاش برم .
بعد از اون شب نایل رو ندیدم ، نمیدونم کجاست چیکار میکنه از لنا پرسیدم بعد اونشب چه اتفاقی افتاد اون گفت که اون اومد بیمارستان بعد اینکه من بهوش اومدم رفت .
از اون روز زنگم نزده خیلی عجیبه شاید از دست منو مشکلاتم و هری خسته شده .
لنا من و اشلی امروز میریم بیرون وقتی بهار میشه بخاطر تعطیلات بهاری اونا سرشون خلوته و هروز میریم بیرون تا خوش بگذرونیم .
من بیشتر میرم فروشگاه هایی که اف خورده قبل اینکه سرطان بگیرم خیلی خوب بود همه لباسا اندازم بودن بعدش کم کم لاغر شدم و هر لباسی به من نمیومد .
لنا فقط گواهینامه داره ، اشلی از رانندگی میترسه من هم که وضعیتم معلومه . میخواستم بگم نایل هم بیاد ولی ممکنه نشه یا سو تفاهم بشه.