چرا باید به کسی اهمیتی بدیم که براش اهمیت نداریم؟
________________________________
د.ا.ریچل
________________________________من میدونستم جسیکا فقط منو اذیت نمیکنه اون کلا با همه مشکل داره همونجور که پا برهنه تو خیابون وایستاده بودم سردم شده بود پدرم به من اشاره کرد که برم تو .
"ریچ ، چرا داری به کسی اهمیت میدی که بهت اهمیت نمیده میتونیم دکترتو عوض کنیم !"
اشاره کرد بشینم، یعنی واقعا میخوان کسی که ته قلبمه رو به این راحتی دور بندازم .
"مامان بابا میدونم نگرانمین...ولی.."
حرفمو با سرعت قطع کردن .
"ولی ، چی تا کی میخوای باهاش باشی ، اون چند هفته پیش با نامزدش اومد خونمون "
پدرم تقریبا داشت داد میکشید .
"اونا... جدا شدن "
باعث شدن اشکهام بیشتر شن .
"ریچل ,مطمئناً کسی که بقیرو ول کرده تورم ول میکنه باید باهاش قطع رابطه کنی "
مامانم حرفای پدرمو تایید کرد رایلی از ترس صدای بلند پدرم گوشاشو گرفته بود .
کتمو برداشتم با کیفو کفشام به طرف خیابون دوییدم هرچه سریع تر از اونجا دور شدم .
"کجا میری ؟"
مامانم با صدای بلندی داد کشید بی اهمیت به اون دوییدم به پارک رسیدم روی یه صندلی نشستم کفاشامو پوشیدم .
اشکامو پاک کردم ,دستمو داخل کیفم کردم تا دستمالی پیدا کنم دستمال مچاله شده بود ، شماره نایل روش نوشته شده .
من واقعا به حرف زدن با اون نیاز دارم ولی گوشیمو نیوردم .
خودمو به سمت تلفن عمومی رسوندم، ولی سکه نداشتم .
"هی ، خانم من یه تلفن ضروری دارم خواهش میکنم کمکم کنین "
اون دلش به من سوخت اشکهامو دید دوسه تا سکه داد .
"ممنونم ، اینکارتونو هیچوقت فراموش نمیکنم "
امیدوارم یه روز ببینمش تا سکه هارو بهش پس بدم .
"نایل ، میتونم باهات حرف بزنم "
"خیلی وقت بود منتظر این تلفن بودم ."
اون ادرسو گفت سوار اتوبوس شدم به خونه اون رفتم میدونم نباید این وقت شب مزاحم کسی شد ولی واقعا من کسیو نداشتم .
"ریچل خوش اومدی"
با باز شدن در قرمز رنگ انگار کلی انرژی مثبت به طرفم هجوم اورد .
"ممنونم معذرت میخوام بخاطر اینکه مزاحمت شدم "
لبخند گرمی زد منو به سمت داخل هدایت کرد .