𝕮𝖍𝖆𝖕𝖙𝖊𝖗 26

722 132 584
                                    

︎✗✗︎           
⏝  ︎

من توی خوابو بیداری بودم وقتی حس کردم گرمای نفسهای عمیقش به صورتم برخورد میکنه و صدای دم و باز دمش هرلحظه بیشتر میشه

اون خیلی احمقه اگر فکر کرده من به خواب رفتم و حرکت انگشتهاش توی موهام رو حس نمیکنم

و خیلی احمق تره وقتی لبهاش کنار گوشمه و آروم باخودش زمزمه میکنه و فکر میکنه من نمیفهمم

-بلوندی موهات بلند شده..رنگ قهوه ایشون کاملا معلومه..این مورد علاقم نیست،توباید همیشه بلوند بمونی

من حتی وقتی که موهام رو عمیق بو کرد،متوجهش شدم..اما بعد ازینکه متوجه لرزش دستاش توی موهام و بعد بدنش شدم،دیگه نفهمید چی شد و بخواب رفتم

یا شایدم همه ی اون لحظات یه خواب بود؟
اما خیلی واقعی بنظر میومد

دستی به صورتم کشیدم و نگاهم رو دوباره به جای خالی کنارم دادم

این مزخرفه..وقتی کنارش بخواب بری اما وقتی بیدار بشی بهفمی کسی پیشت نیست...
واقعا مزخرفه

کمی بطرف بالشت کنارم خم شدم،بینیمو بهش نزدیک کردم
بوی سیگار و عطر سردش رو میتونستم حس کنم

_____________________________

-فاک..

از زور درد ناله ای کرد
به آرومی از کنار جسم بخواب رفته ی نایل بلند شد و از اتاق بیرون رفت

پاهای لرزونش رو تا پایین پله ها برد

با کمک دیوار ها راه روی طولانی طبقه ی پایین رو طی کرد

بدون در زدن وارد اتاق شد

با نگاه گیجش اتاق رو از نظر گذروند

-لعنتی کدوم گوری رفتی

مشتش رو به درب اتاق کوبید و سعی کرد فکرش رو جمع بکنه تا بفهمه کجا میتونه رفته باشه

زانوهاش میلرزیدن و توان راه رفتن نداشتن

حس میکرد اگه کمی دیگه نتونه اون ابله رو پیدا بکنه،کل استخون های بدنش میشکنه

بلاخره با کلی دردسر و نفس نفس زدن به سالن اصلی رسید

تروی روبروی تی وی نشسته بود و هردو زانوش رو بغل گرفته بود

زین روبروش ایستاد و دستش رو بطرفش دراز کرد

-لازم دارم

-ندارم

-خفه شو لعنتی کل بدنم درد میکنه..بهت میگم لازمش دارم..همین الان

تروی دندونهاش رو به روی هم سایید و روبروش ایستاد

-بهم دستور نده،میدونی که اول از همه به من نیاز داری پس درست رفتار کن

پسر بزرگتر دستش رو جوری مشت کرد که هربند انگشتش به رنگ سفید دراومده بود

𝐇𝐀𝐋𝐅 𝐁𝐑𝐎𝐓𝐇𝐄𝐑 (𝐳𝐢𝐚𝐥𝐥)Where stories live. Discover now