𝕮𝖍𝖆𝖕𝖙𝖊𝖗 4

1K 191 159
                                    

🖤🐱

________________________________________________

پسر چشم طلایی کتش رو تنش کرد و نگاهی به ساعت انداخت

-هنوز پنج دقیقه وقت داری کیتن

عطر سرد و تلخشو به گردنش زد و بعداز انداختن رینگای مورد علاقش به سمت سالن اصلی رفت

نایل با دهن باز به اطرافش نگاه میکرد
اون اینجور عمارتهارو فقد توی فیلمها ویا داستانا شنیده بود

به استخر دایره شکل روبروی عمارت که روش پر از برگ گل قرمز و سفید بود نگاهی کرد

-جناب ازین طرف لطفا

وقتی وارد سالن عمارت شد ازین همه شکوه و زیبایی نفسش گرفت

مادرشم همینارو دیده بود که نمیتونست ازین ازدواج بگذره

به جمعیتی که دور میزهای دایره شکل نشسته بودن و مشغول صحبت کردن و نوشیدن بودن نگاه کرد

اینا دیگه کین!

زیر لب گفت

-اقای مالیک منتظرتونن بفرمایید

به خانومی که لباسه خدمه تنش بود نگاه کرد
اینا دیگه منو از کجا میشناسن!

با راهنمایی اون خدمتکار پشت در مشکی رنگ ایستاد و با دستای لرزون تقه ای بهش زد

با باز شدن در و دیدن یاسر مالیک سعی کرد لبخندی بزنه اما نمیتونست..دست خودش نبود

-سلام اقای مالیک

-سلام..بهتره منو پدر صدا بزنی نایل

اون با خنده گفت و سعی کرد بانمک بنظر بیاد

در رو برای نایل باز گذاشت تا وارد اتاق بشه

-خب نایل ما اول باید درمورد پاپاها و خبرنگارا صحبت کنیم

پشت میز چرم رنگش نشست و به نایل اشاره داد تا بشینه

-توی حیاط پشتی پر از خبرنگار هستش که میخوان خبر این ازدواج رو به کل بریتانیا برسونن..عکس تو به عنوان پسر همسر من همه جا پخش خواهد شد و من اصلا دلم نمیخواد این چهره ی ناراحت و ناراضیت برامون مشکل ساز بشه

یاسر پیپش رو کنار لبش گذاشت

-پس بهتره بنظر خوشحال بیای و لبخند بزنی و در ضمن تو دیگه نمیتونی به اون خونه توی اون محله بری و زندگی کنی..خدمتکارها اتاقتو آماده کردن

پلک نایل از عصبانیت و خشم به بالا میپرید
دندوناشو روی هم فشار داد تا حرفی نزنه که بعدش تحدیدش کنن

با تقه ای که به در خورد نایل به خودش اومد و دید که مادرش با اون پیراهن زیبای سفید رنگ و موهای مواج بلوند وارد اتاق شد و بی اهمیت به نایل به سمت همسرش رفت و عاشقانه بوسیدش

𝐇𝐀𝐋𝐅 𝐁𝐑𝐎𝐓𝐇𝐄𝐑 (𝐳𝐢𝐚𝐥𝐥)Where stories live. Discover now