🥂
پَری که توی دستش بود رو باز به بینی خوش فرم مردی که کنارش خوابیده بود کشید و بیصدا خندید
دوباره اخم های پسرک توهم رفت و با همون چشمای بسته غر زد و بینیش رو خاروند
صدای خنده های ریزی که نزدیک گوشش بود تقریبا خواب آلودگی اش رو ازبین برد
بدون باز کردن چشمهاش اخمش رو غلیظ تر کرد و یکدفعه دستش رو دور کمر پسرک حلقه کرد و اون رو روی تخت خوابوند
روش خیمه زد و چشمهاش رو باز کرد
-هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی؟
لبخندی روی لبهای تیموتی نشست
هردو دستش رو دور شونه های برهنه ی لیام گذاشت و نوازش کرد
-صبح بخیر رئیس
تی سرشو کج کرد و با لحن کیوت و لبهای ورم کرده و صورتیش زمزمه کرد
لیام سرشو تکون و بیتوان بدن سست شدش رو روی پسرک انداخت
چشمای تی گرد شد و سعی کرد خودش رو از زیر بدن سنگینی که روش افتاده بود نجات بده
-له شدم بلند شو...اخ کمرم..درد دارم لیام بلندشو
لیام خندید و دستهاش رو روی پهلو های پسرک که با تکون های کم جونش سعی میکرد خودش رو نجات بده،گذاشت
پَر بزرگ زرد رنگی که هنوز توی دست تی بود رو گرفت و بصورت عذاب آور روی اجزای صورتش میکشید
-و..ولم..کن
-جبران کاریه که کردی
-لی..لیام..
تا خواست جمله اش رو کامل بکنه عطسه ای کرد
لیام وقتی نگاهش به بینی قرمز شده ی تیموتی افتاد،نتونشت شیطنتش رو کنترل بکنه و گاز آرومی از بینی پسرک گرفت
-ایییی لیاا...
-اینجا چه خبره؟
هردو پسر با شنیدن صدای بلندی که به گوششون رسید نگاه متعجبشون رو به شخصی که کنار درب اتاق ایستاده بود،دادن
لیام با دیدن اون خانوم عصبی به سرعت از روی بدن برهنه ی تی بلندشد و سعی کرد با ملافه های کنارش بدنش رو بپوشونه
آب دهنش رو قورت داد
نگاه شکلاتیش بین چهره ی خشن اون زن و چشمهای نگران پسرک ردوبدل میشد تا بفهمه اون شخص دقیقا کیه که مزاحم خوشگذرونی صبحشون شده!-مامان!
چشمهای لیام بیشتر گرد شد و استرس عجیبی رو درونش حس کرد
جولیا نگاهش رو ازشون گرفت و درحین بیرون رفتن از اتاق دستور داد
-اتاق نشیمن منتظرتونم
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐇𝐀𝐋𝐅 𝐁𝐑𝐎𝐓𝐇𝐄𝐑 (𝐳𝐢𝐚𝐥𝐥)
Fanfic- خواهش میکنم ولم کن ت...تو نمیتونی با برادرت همچین کاری کنی! + برادر؟!! ببین بیب میتونم همین الان تورو جلوی مادرت به فاک بدم بدون اینکه چیزی بگه پس ساکت شو بزار کارمو بکنم ... (Ziall)🔞 #1- ziall #1- zaynmalik