RN
_______دکتر جونز پرونده های روی میز رو مرتب کرد و خسته از ویزیت های روزهای اخیری که با بیمارها داشت،نفسش رو بیرون داد
این رسما آخرش بود
هیچ پیشرفتی توی این ده روز نمیدید
این بیمار حتی یک کلمههم حرف نمیزدپس نباید بقیه ی پزشکها ازش بخوان تا به روند درمانش سرعت ببخشه
به پسری که بی اهمیت ازش دومین سیگارش رو روشن کرده بود،نگاه کرد
درسته تونسته بودن مواد توی خونش رو کنترل کنن و باعث جلوگیری از مصرف بیش از حدش بشن،اما اینکه بتونن از سیگار کشیدن محرومش کنن کاری بود که هیچوقت نمیتونستن انجامش بدن
-زین
برای چندمین بار صداش زد
-تا الان کسی بهت گفته خیلی حرف میزنی؟
پسر دود توی دهنش رو بیرون داد و به چهره ی متعجب جونز نگاه کرد
-کم کم داشت یادم میرفت که میتونی صحبت کنی
زین چشماش رو چرخوند و از روی صندلی بلند شد و بطرف درب اتاق رفت
-کجا میری؟
-سلولم،اوه یادم نبود اونجا اتاقمه
جونز از روی صندلی بلند شد
-من پزشک توام ما باید باهم صحبت کنیم
زین انگشت فاکش رو بالا اورد و بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت
از راهروی طولانی آبی رنگ با لامپهای سفید گذشت
یکی یکی شماره های سر در اتاق هارو میخوند تا اونی که میخواد رو پیدا بکنهسعی کرد صدا جیغ و همزمان خنده ی دختری که توی راهرو پخش میشد رو نشنیده بگیره
وارد اتاقش شد و دربو محکم بست
صدای جیغ هرلحظه بیشتر میشد اما نه تنها یک نفر،بلکه بقیه ی بیمارهاهم به تقلید از دختر جیغ میکشیدند
دستش رو روی گوش هاش گذاشت و فشار داد
-بسه..تمومش کن..تمومش کن
بلند بلند داد زد تا فقط بتونه ذهنش رو متمرکز کنه و صداهارو نشنیده بگیره
دستهاش میلرزید و کل بدنش سرد شده بود
اون از جیغ کشیدن متنفر بوداماحالا وسط جایی گیرافتاده بود که هرلحظه اش باید این صدارو تحمل میکرد
روی زمین نشست و فشار دستش روی گوشهاش رو بیشتر کرد
-خفه شید
چندی نگذشت که جری شده از روی زمین بلند شد و با سرعت از اتاقش بیرون رفت
تمام بیمارها از اتاق هاشون بیرون اومده بودن و پرستارها سعی میکردن اونهارو آروم کنن
YOU ARE READING
𝐇𝐀𝐋𝐅 𝐁𝐑𝐎𝐓𝐇𝐄𝐑 (𝐳𝐢𝐚𝐥𝐥)
Fanfiction- خواهش میکنم ولم کن ت...تو نمیتونی با برادرت همچین کاری کنی! + برادر؟!! ببین بیب میتونم همین الان تورو جلوی مادرت به فاک بدم بدون اینکه چیزی بگه پس ساکت شو بزار کارمو بکنم ... (Ziall)🔞 #1- ziall #1- zaynmalik