𝕮𝖍𝖆𝖕𝖙𝖊𝖗 1

1.3K 227 72
                                    

🐱
بی توجه بهش از آشپزخونه بیرون میرم تا کولمو بردارم که با خشونت بازومو به سمت خودش میکشه

-گستاخ بودنو تمومش کن

فشار دستشو بیشتر کرد ...آخ واقعا درد دارم

بازومو از دستش کشیدم بیرون و سمت در رفتم

ن-من امشب به اون قرار کوفتی نمیام فقط ازت انتظار دارم اینو بفهمی ...

-تو هیچ حقی نداری که سر من داد بزنی میفهمی؟تویه احمق ترسویی که میترسی با آدمای جدید آشنا بشی تو نمیخوای خوشبختی منو کنار کسی که دوسش دارم ببینی نظر تو واسم مهم نیست چه بخوای چه نخوای این ازدواج سر میگیره..امیدوارم اینو توی مغز نداشتت فرو کنی نایل

با حس کردن قطره ی اشک روی گونم سریع از خونه بیرون زدم
هدفونم رو روی گوشم گذاشتم و سعی کردم به اتفاقات اخیر فکر نکنم

با برخورد قطرات بارون روی پوست صورتم کلاه هودی آبی رنگمو روی سرم کشیدم و به طرف استار باکس رفتم ...

ن-هی لوییس یه نسکافه بده

ل-نایل پسر خوبی؟

لبخندی زدم و سرمو آروم تکون دادم
خب میتونم بگم ازینکه خیلی باهوشه متنفرم
چون اون سریع متوجه حال من میشه

تگاه مشکوکی بهم انداخت
ل-شیفتم تمام شده منتظرم بمون تا بیام

نسکافمو با هر دو دست سردم گرفتم و به حرفای بی ربط لوییس که سعی میکرد حالمو بهتر کنه گوش دادم

-نظر توچیه؟

یا گیجی نگاهش کردم

ن-ها..امم باشه نظرم مثبته

چشمای لوییس از تعجب و خوشحالی گرد شد

-هوووولیییی شتتتت ینی تو میخوای اینکارو بکنیییی

اه گاد گیج تر از این نمیشدم
با خجالتی که توی صورتم نمایان بود لبخندی زدم

ن-لوییس..ام میشه یدفه دیگه بگی داشتی راجب چی حرف میزدی؟

چرخوندن چشماش از دیدم دور نموند و از روی نیمکت پارک بلند شد

ل-بلند شو بریم

ن-ببخشید م...من این چند وقته خیلی حواس پرت شدم ازم ناراحت نشو

ل-باشه نایل بیا بریم اگه نمیخوای شب توی پارک بخوابی

خودمو روی کاناپه سفید رنگ خونه ی لو پرت کردم و مشغول نگاه کردن فیلم مسخره ای که پخش میشد شدم
لو از اتاق بیرون اومد و موبایلشو به طرف من گرفت

-مامانت پشت خطه

اخمی کردم و موبایلو میشه گفت با هشم از دستش کشیدم

-من خودم موبایل دار....

-فقط خفه شو و بزار حرفمو بزنم

از خشم صداش تعجب کردم و ناخداگاه ساکت شدم تا متوجه بشم چی میخواد بگه

-همین الان میای به رستوران نزدیک خونمون من نمیخوام بخاطر تو آبروم بره و اونا فکر کنن تو نیومدی چون مخالفی

ن-مگه نیستم؟!

-تو هیچ نمیدونی که اونا چقد پولدارن و ما میتونیم کنارشون زندگی خوبی داشته باشیم

-اونا؟مگه با چندنفر میخوای ازدواج کنی اصلا بزار ببینم توبخاطر پول میخوای با اون عوضی ازدواج کنی؟

-نایل من واقعا عاشق اونم مطمئنم توهم اونا رو میشناسی اصلا همه میشناسن مگه میشه کسی نخست وزیر رو نشناسه

با این حرفش چشمام گرد شد و نگاهم به لوییس افتاد که بال بال میزد تا متوجه موضوع بشه

-وات دفاک..نخست وزیر!!!

___________♡

سلام گوگولیا اینم از اولین پارت half brother
درسته کمه اما فکر میکنم واسه اولین پارت اوکی باشه
حتما ووت بدین و نظراتتونو برام کامنت کنید، مطمئنن خیلی خوشحال میشم نظراتتونو بخونم.
(حمایت یادتون نره)🖤

04:35

99.5.16

𝐇𝐀𝐋𝐅 𝐁𝐑𝐎𝐓𝐇𝐄𝐑 (𝐳𝐢𝐚𝐥𝐥)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang