𝕮𝖍𝖆𝖕𝖙𝖊𝖗 32

671 115 345
                                    

🌿

-با شمارش من سرعت تردمیل رو کم میکنیم......اهان همینه پسر

بعد ازشمارش دکمه ی استاپ رو زد و از زور خستگی خودش رو روی پارکت های اتاق انداخت

نفس نفس میزد و لباسهای ورزشیش بخاطر رطوبت به تنش چسبیده بودن

-فاک.....لعنت بهت

نفس های کوتاه میکشید و همینطور که سعی داشت جملش رو کامل کنه انگشت فاکش رو به فرانکو نشون داد

فرانکو با دیدن واکنش زین،چشمهاش رو چرخوند و بطرفش رفت

دستش رو بسمت زین گرفت

-بلند شو وقت داروهاته

زین چپ چپ نگاهی بهش انداخت
اونقدری این یک هفته اون دکتر عوضی بهش سخت گرفته بود که بخواد کلش رو به دیوار بکوبونه

به دست دراز شده اش نگاه کرد و بعد بدون اهمیت به درخواست کمکش از روی زمین بلند شد

بطری ویتامینش رو از روی صندلی برداشت و یکنفس همش رو نوشید

تمام عضلات بدنش به لطف اون هورنی درد میکرد و نمیتونست حتی درست راه بره

فقط لحظه شماری میکرد این یکماه فاکی که قراربود همه ی لحظاتش با ورزش و رسیدگی به خود بگذره،تمام بشه و به خونه اش برگرده

قول میداد..قوول میداد حداقل یکماه روی تختش باشه و استراحت کنه

از اتاق ورزش بیرون اومد
بخاطر گرفتگی عضلاتش،کمی میلنگید و با هر قدم درد بدی توی کل بدنش میپیچید

خودش رو روی تخت اتاق فعلیش انداخت و ناله ای کرد

نگاهی به قرص هایی که کچر روی میزکنار تخت کذاشته بود انداخت

اینبار مثل یک مریض خوب،اونهارو خورد کم کم چشمهاش داشت گرم میشد که درب اتاقش با شدت باز شد

با عصبانیت روی تخت نشست و به فرانکو نگاه کرد

-چرا از من نمیکشی بیرون؟

باجدیت گفت و بخاطر حرف خودش خندش گرفت
واقعا جمله ی دیگه ای نمیتونست در این موقعیت بگه

راستش ازینکه هر روز ساعت 6صبح اون دکتر ابله بیدارش میکرد تا روزش رو با ورزش شروع کنه،نفرت داشت

-زین میدونی که همه ی اینکارها بخاطر خودته پس جوری رفتار نکن که انگار قرار برای یکنفر دیگه همه ی اینهارو انجام بدی

فرانکو گفت و به گزارش روزانه ی زین نگاهی انداخت تا اونهارو یاد داشت بکنه

از این متنفر بود که بخواد از یکنفر حرف شنوی داشته باشه....اما اینو میدونست باید یک ماه تتفرش رو کنار بزاره..حداقل برای آزادشدن از اینجا

𝐇𝐀𝐋𝐅 𝐁𝐑𝐎𝐓𝐇𝐄𝐑 (𝐳𝐢𝐚𝐥𝐥)Where stories live. Discover now