𝕮𝖍𝖆𝖕𝖙𝖊𝖗 22

655 137 347
                                    

🍷

با قدم های محکم، طول سالن رو طی میکرد و با نگاه دقیقش به مدلهایی که سعی میکردن جلوی رئیس کمپانی خطایی ازشون سر نزنه،اونهارو چک میکرد

امروز روز ورکشاپ و آمادگی مدل ها بود

از جو سنگین و استرسی سالن،معلوم بود همه ی عوامل در تلاش هستن خودشون رو به چشم بیارن تا برای فشن شوی تابستانه ای که هرساله برگذار میشد، انتخاب بشن

لیام کت چرم قرمز رنگش رو روی صندلی انداخت
لیست مدلها رو دردست گرفت و با تیشرت مشکی که بدجور عضلاتش رو نمایان میکرد،روبروی هر کدوم از پرده های کروماتیک می ایستاد و به ژستها و طرز راه رفتن مدلها نگاه میکرد

آنا مدلی که با هربار دیدن رئیسش استرس کل بدنش رو دربر میگرفت،درحین راه رفتن پاش پیچ خورد و باعث زمین افتادنش شد

لیام چشماش رو چرخوند و به کمک دخترک رفت

-هی چرا داری گریه میکنی؟

با دیدن صورت قرمز شده و چشمای اشکیش گفت و اون رو از روی زمین بلند کرد

-ببخشید آقای پین..من خیلی استرس دارم

آنا گفت و پارچه ی لباس رو با دستهای سردش چنگ زد

-بهتره بری استراحت کنی

دختر با چشمای قهوه ای نگرانش بهش چشم دوخت

-ی..یعنی من دیگه شانس انتخاب شدن رو ندارم؟

-متاسفم

لیام سعی کرد احساس رو قاطی حرفه اش نکنه و بدون اهمیت از کنار اولین مدل مردودی رد بشه

نگاهی به لیست انداخت و اسم آنا آندرو رو خط زد و بسمت مدل بعدی قدم برداشت

!

پنج ساعتی گذشته بود
تقریبا تونسته بود 19 مدل رو انتخاب کنه و فکر میکرد همین تعداد کافی باشه
اما بخاطر حس انسان دوستانه ای که بهش دست داد،بطرف4مدل باقی مونده رفت تا اونها هم چک کنه

..

-لانا،سم و اشتون،متاسفم شما انتخاب نشدید بهتره سالن رو ترک کنید

با اخمی که از صبح در چهرش نمایان بود گفت بطرف اخرین مدلی که باقی مونده بود رفت

با خالی شدن سالن به پسرک نزدیکتر شد و نگاهی به سرتا پاش انداخت

تیموتی آب دهنش رو قورت داد و لبش رو به دندون گرفت

-شروع کن

پسرک نفس عمیقی کشید و روی فرش قرمز رنگی که جلوی پاهاش بود شروع به راه رفتن کرد

لیام وقتی نگاه دقیقش رو به چهره ی مضطرب پسرک داد،صحنه های گنگ و تاری از پارتی یادش اومد
انگار اونشب این چهره ی مضطرب و قرمز شده و حتی این نوع راه رفتن رو دیده بود

𝐇𝐀𝐋𝐅 𝐁𝐑𝐎𝐓𝐇𝐄𝐑 (𝐳𝐢𝐚𝐥𝐥)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora