𝕮𝖍𝖆𝖕𝖙𝖊𝖗 30

761 122 449
                                    

×͜  ×

کچر داروهای که لازم داشت رو توی ظروف مخصوص قرار داد و بطرف اتاق شماره ی 13پا تند کرد

میدونست مثل بقیه ی روزها زین الان بیداره پس،بدون در زدن وارد اتاق شد

-صبح بخیر زین

اما با چیزی که دید ابروهاش بالا پرید و چشمهاش گرد شد

هردو پسر به آرومی کنار هم خواب بودن..

لبخندی روی لبهاش نشست و نزدیکشون شد

توی این مدت به یاد نداشت که زین بدون مصرف داروهای خواب آور و یا آرامبخش بخواب بره

بالا سرشون ایستاد و به چهره های خسته ی غرق در خوابشون نگاه کرد

حلقه ی دست زین که دور کمر پسرک بود رو به آرومی باز کرد و سرم رو به انژیوکتش وصل کرد

انگشتهاش رو روی بازوی داغ پسرک گذاشت و تکونش داد

-زین..زین

نفسش رو بیرون داد و کلافه نگاهی به قرص های توی ظرف انداخت

-هی زین بیدارشو باید قرصهاتو بخوری

زین بدون اهمیت به صدایی که بدجور رومخش بود،اخماش توهم رفت،به نایل نزدیکتر شد و حلقه ی دستهاش رو دور کمرش تنگتر کرد و همونجور که میخواست بینیش رو به موهای کوتاهه پسرک چسبوند

کچر لبخند زد و نتونست منکر این صحنه ی کیوتی که میدید بشه

کاغذی از جیبش دراورد و یادداشتی نوشت

کاغذ به همراه قرصها رو روی میز کنارشون گذاشت و از اتاق بیرون رفت



با شنیدن صدای تاپ تاپ زیر گوشش،ناله ی غر مانندش بلند شد

اخماش توهم رفت و بزور و با نارضایتی چشم هاش رو باز کرد

فضای نا آشنا و دیوارهای سبز کمرنگ روبروش باعث تعجبش شد

به جسمی که زیر سرش بالا و پایین میشد نگاه کرد

وقتی فهمید صدایی که شنیده،صدای ضربان قلب زینه،با ترس سرش رو از روی سینه ی پسر بزرگتر برداشت و نیم خیز شد

-وات د فاک..

با ترس و استرس گفت و به چهره ی بخواب رفته زین نگاه کرد

باید خداروشکر میکرد،اون همچین صحنه ای رو ندید وگرنه با حرفهای نیشدارش حسابی اذیتش میکرد

خمیازه ای کشید و با پشت دست چشمهای آبی رنگش رو مالوند

-من هنوز خوابم میاد

غر زد و حقم داشت
خیلی وقت بود که از خواب به این راحتی دریغ شده بود و الان دوستداشت دوباره توی همون پوزیشنی که بیدار شد،بخواب بره

𝐇𝐀𝐋𝐅 𝐁𝐑𝐎𝐓𝐇𝐄𝐑 (𝐳𝐢𝐚𝐥𝐥)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon