×͜ ×
کچر داروهای که لازم داشت رو توی ظروف مخصوص قرار داد و بطرف اتاق شماره ی 13پا تند کرد
میدونست مثل بقیه ی روزها زین الان بیداره پس،بدون در زدن وارد اتاق شد
-صبح بخیر زین
اما با چیزی که دید ابروهاش بالا پرید و چشمهاش گرد شد
هردو پسر به آرومی کنار هم خواب بودن..
لبخندی روی لبهاش نشست و نزدیکشون شد
توی این مدت به یاد نداشت که زین بدون مصرف داروهای خواب آور و یا آرامبخش بخواب بره
بالا سرشون ایستاد و به چهره های خسته ی غرق در خوابشون نگاه کرد
حلقه ی دست زین که دور کمر پسرک بود رو به آرومی باز کرد و سرم رو به انژیوکتش وصل کرد
انگشتهاش رو روی بازوی داغ پسرک گذاشت و تکونش داد
-زین..زین
نفسش رو بیرون داد و کلافه نگاهی به قرص های توی ظرف انداخت
-هی زین بیدارشو باید قرصهاتو بخوری
زین بدون اهمیت به صدایی که بدجور رومخش بود،اخماش توهم رفت،به نایل نزدیکتر شد و حلقه ی دستهاش رو دور کمرش تنگتر کرد و همونجور که میخواست بینیش رو به موهای کوتاهه پسرک چسبوند
کچر لبخند زد و نتونست منکر این صحنه ی کیوتی که میدید بشه
کاغذی از جیبش دراورد و یادداشتی نوشت
کاغذ به همراه قرصها رو روی میز کنارشون گذاشت و از اتاق بیرون رفت
با شنیدن صدای تاپ تاپ زیر گوشش،ناله ی غر مانندش بلند شد
اخماش توهم رفت و بزور و با نارضایتی چشم هاش رو باز کرد
فضای نا آشنا و دیوارهای سبز کمرنگ روبروش باعث تعجبش شد
به جسمی که زیر سرش بالا و پایین میشد نگاه کرد
وقتی فهمید صدایی که شنیده،صدای ضربان قلب زینه،با ترس سرش رو از روی سینه ی پسر بزرگتر برداشت و نیم خیز شد
-وات د فاک..
با ترس و استرس گفت و به چهره ی بخواب رفته زین نگاه کرد
باید خداروشکر میکرد،اون همچین صحنه ای رو ندید وگرنه با حرفهای نیشدارش حسابی اذیتش میکرد
خمیازه ای کشید و با پشت دست چشمهای آبی رنگش رو مالوند
-من هنوز خوابم میاد
غر زد و حقم داشت
خیلی وقت بود که از خواب به این راحتی دریغ شده بود و الان دوستداشت دوباره توی همون پوزیشنی که بیدار شد،بخواب بره
BINABASA MO ANG
𝐇𝐀𝐋𝐅 𝐁𝐑𝐎𝐓𝐇𝐄𝐑 (𝐳𝐢𝐚𝐥𝐥)
Fanfiction- خواهش میکنم ولم کن ت...تو نمیتونی با برادرت همچین کاری کنی! + برادر؟!! ببین بیب میتونم همین الان تورو جلوی مادرت به فاک بدم بدون اینکه چیزی بگه پس ساکت شو بزار کارمو بکنم ... (Ziall)🔞 #1- ziall #1- zaynmalik