𝕮𝖍𝖆𝖕𝖙𝖊𝖗 28

610 115 201
                                    

🚬

تک سرفه ای کرد و دود سیگاری که توی ریه هاش حبس کرده بود رو بیرون داد

گلوش بخاطر حساسیت و سرفه های مکرر،میسوخت اما توجهی بهش نداشت

پشت دستش رو به چشمای خواب آلودش که یک هفته ای میشد درست و حسابی استراحت نکرده بودن ،کشید

با تموم شدن سیگار،اون رو لبه ی پنجره خاموش کرد و از باکس چوبی یک نخ دیگه بیرون اوردو آتیش زد

با تقه ای که به درب اتاق خورد،بینیش رو بالا کشید و نگاهش رو از قطرات بارون که به شیشه ی پنجره برخورد میکردن گرفت و به لویی که وارد اتاق شده بود داد

اخم کمرنگی بخاطر هاله ی غلیظ دود سیگار که‌دور نایل رو پر کرده بود روی‌پیشونیش نشست

سیگار رو از لای انگشتهای پسر بیرون کشید و خاموشش کرد

-واست غذا اوردم

-میل ندارم

دوباره سرفه ی شدیدی کرد

لویی نفسش رو کلافه بیرون داد و دستی به موهای بلندشدش کشید

-ببین منو

دستش رو زیر چونه ی نایل گذاشت و سرش رو بالا اورد

-من‌کاری به این که تو اشتها داری یا نه ندارم

نایل به چشمای آبی روبروش نگاهی انداخت
این جمله رو قبلا هم شنیده بود

وقتی زین به چشمهاش زل زده بود و با آرامش تعجب آوری همچین چیزی بهش گفت

(-من کاری به اینکه تو اشتها داری یا نه ندارم)

(-فردا باید بریم دکتر تا نگاهی به بخیه هات بکنه پس نباید ضعیف باشی)

آب دهنش رو قورت داد و ظرف غذا رو از دست لویی گرفت

-ممنون

-حالا که میخوای غذا بخوری،بهتر نیست بریم پیش لیام و هری؟دقیقا ۷ روزه که باهامون وقت نگذروندی و تمام تایم رو توی اتاقت موندی

**

از ترحمی که توی نگاهشون میدید نفرت داشت

دوستداشت داد بزنه و بهشون بفهمونه که نباید انقدر بهش زل بزنن،اما جز اینکه سرش رو پایین بندازه و نگاهش رو بدزده،کار دیگه ای نمیتونست انجام بده

لیام نگاهی به غذای دست نخورده ی نایل انداخت،پفی کرد و اینبار ماگ شیرقهوه ای که روی میز بود رو برداشت و به دست پسرک که روز به روز نحیف تر و پوست سفیدش رنگ پریده تر میشد،داد

وقتی نگاه کلافه ی نایل رو برای مقاومت کردن دید زود گفت

-فقط کمی ازش بخور

نایل اونقدری بیحوصله بود که توان رد کردن درخواست لیام رو نداشته باشه

کمی از شیر قهوه نوشید اما چندی نگذشت که عق زد و بطرف دستشویی دوید

𝐇𝐀𝐋𝐅 𝐁𝐑𝐎𝐓𝐇𝐄𝐑 (𝐳𝐢𝐚𝐥𝐥)Where stories live. Discover now