𝕮𝖍𝖆𝖕𝖙𝖊𝖗 35

592 129 285
                                    


با صدای قطرات بارون که به پنجره ی اتاقش برخورد میکرد،چشمهاش رو باز کرد

وقتی بجز سیاهی هیچ چیز دیگه ای ندید اخماش توهم رفت
اون فکر میکرد الان دیگه باید صبح شده باشه

اما زمانی که فهمید صورتش توی موهای نرم بلوندی فرورفته و باعث شده هیچ چیز رو نتونه ببینه،به مغز هنوز خوابش خندید

حلقه ی دستش که دور شکم نایل بود رو محکم تر کرد و بهش نزدیک ترشد

تازه تونست نگاه دقیق تری به اتاق جدیدش بندازه
دیوارهای رنگ روشن
کاناپه های طوسی
تخت سفید

ودف؟!
این دقیقا برعکس اتاق قبلیش بود و یجورایی اینهمه نور و روشنایی چشمش رو میزد

با چرخش نایل و خوابیدنش از پهلو به روی شکم،نگاه زین رو سمت خودش کشید

اونجوری که صورتش توی بالشت سفیدرنگ فرو رفته بود و لبهای صورتیش مثله بچه ها به بیرون جم شده بود،یا گونه های قرمزش که رد پارچه ی بالشت روشون حک شده بود بدجور وادارش میکرد تا گازشون بگیره

دستش رو روی خط فک پسرک گذاشت و با شصتش لبهاش رو لمس کرد

اون لبها به نسبت قبل تیره شده بودن و این اخم رو مابین ابروهاش نشوند

با دقت تمام نگاهش رو روی کوچیکترین جزعیات صورتش میچرخوند
اون حالا میتونست بگه چندتا خال و کک و مک روی پوست پسرک وجود داره

با لرزش پلک نایل و بیدارشدنش سریع چشمهاش رو بست و خودش رو بخواب زد، البته که نتونست حلقه ی دستش رو بموقه باز کنه و بخاطرش فوشی زیرلب داد


چشمهای آبیش رو باز کرد و اولین چیزی که دید صورت بخواب رفته ی زین بود

انقدر صورتهاشون به هم نزدیک بود که بتونه نفسهای داغش رو حس کنه و پوستش مور مور بشه

نگاهش به سمت پایین کشیده شد
دقیقا جایی که دستهای زین وجود داشت

دست داغش رو گرفت و اون رو از دور کمرش باز کرد و برای اینکارش غر زد
اون هنوز باید همینجا میخوابید
کنار زین و توی بغلش
اما با بیاد اوردن اینکه دیگه دوستپسر داره و اون خیلی بهش اهمیت میده،حالش دگرگون شد

با احتیاط ازش فاصله گرفت و کشوقوسی به بدنش داد

خیلی آروم بدون اینکه بیدارش کنه بطرف سرویس اتاق رفت

با بسته شدن درب دستشویی،چشمهای عسلیش روباز کرد و نفسش رو بیرون داد

با درد بدی که توی معدش پیچید تازه یادش افتاد یکروز کامل چیزی نخورده و باید قبل از مصرف قرصهاش حتما صبحانه بخوره

تیشرتش رو از روی زمین برداشت و همونطور که با یکدست موهاش رو روبه بالا حالت میداد  بطرف دستشویی رفت و بدون اهمیت به اینکه نایل اون توعه،درب رو بازکرد

𝐇𝐀𝐋𝐅 𝐁𝐑𝐎𝐓𝐇𝐄𝐑 (𝐳𝐢𝐚𝐥𝐥)Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu