𝕮𝖍𝖆𝖕𝖙𝖊𝖗 7

1K 180 81
                                    

هااای گاییزززز
اول از هرچیز انگشت مبارکتونو بکوبونید روی ستاره پایین و اینکه..کامنت یادتون نره🧒🏼🖤

___________________________________________________________

نمیدونست چندساعت زیر دوش آب سرد نشسته و به دیوار آینه کاری شده ی روبروش که پراز قطرات آب بود زل زده

دستاش رو بالا اورد...
انگارخونهای خشک شده ی اون پسر،نمیخواست از روی انگشتاش پاک بشه

بدنش از سردی آب اونم توی این فصل زمستون ،میسوخت و لرزه به تنش مینداخت،اما واسش مهم نبود.
اون توی افکارش غرق شده بود
افکاری که لبالب پرشده بود از اون پوست رنگ پریده،بدن کبود و خط خطی و اشکها و التماسهایی که هنوز صداشون رو میشنید

سرش رو محکم به دیوار پشتش کوبید و نفسش رو با صدا بیرون داد

از خودشو این مرضی که داشت متنفر بود

از این متنفر بود که کاری میکرد و بعدش پشیمون میشد
متنفر بود که نصف مغزش اون رو بابت کارهاش تشویق میکرد و باقی دیگه ی اون ، کاری میکرد تا حس پشیمونی و عذاب وجدان خفش کنه

مچ دستش رو بالا اورد و به رد کاتهای قدیمیش که تقریبا داشتن محو میشدن نگاه کرد
انگشتش روی خط های کمی برامده کشید
وقتش بود دوباره اونهارو تجدید بکنه
پس،تیغ رو برداشت و اولین خط رو به صورت عمودی روی رگش کشید

خون به بیرون پاشیده شد و تمام مچش رو به رنگ سرخ در اورد

تعدادضرباتی که دیشب به بدن بی جون پسرک زده بود رو یادش بود
پس، پشت سر هم بیست تا خط خطی های بزرگ و کوچیکِ قرمز و خون آلود رو روی ضخم های قدیمی مچش اضافه کرد
به خون آبه هایی که روی زمین حمام جاری شده بود زل زده بود،حتی برخورد آب با ضخم هاش هم نتونست خم به ابروش بیاره

حقش بود،این درد حقش بود
تازه این نصف دردهایی بود که دیشب به اون پسر داده بود

دست لرزونش که نشوندهنده ضعفش بود رو به دیوار گرفت و از روی زمین بلند شد

لباسهای سنگین و خیسش رو از تن دراورد و حوله ای به دور کمرش بست و از حمام بیرون رفت
بیتوجه به خون زخم هاش که روی پارکتهای اتاقش چکه میکرد روی تختش دراز کشید نفس لرزونش رو بیرون فرستاد و چشمهاش رو بست

صدای گوشیش اون رو به خودش اورد ،کمی خم شد تا بتونه موبایلش رو از روی پاتختی برداره
با دیدن شماره ی وکیل خانوادگیشون اخمی کرد

-سلام آقای مالیک

زین سرش رو به معنی سلام تکون داد و به این فکر نکرد که اون وکیل پشت خط نمیتونه ببینتش

-صدای من رو دارید آقای..؟

-مشکلی پیش اومده ادوارد

کریس ادوارد متوجه شد که اون از خبرهای پخش شده در رسانه هیچ اطلاعی نداره..پس این کارش رو سخت تر میکرد
نفس لرزونش رو بیرون فرستاد

𝐇𝐀𝐋𝐅 𝐁𝐑𝐎𝐓𝐇𝐄𝐑 (𝐳𝐢𝐚𝐥𝐥)Where stories live. Discover now