𝕮𝖍𝖆𝖕𝖙𝖊𝖗 17

722 150 158
                                    

🌟👉🏽 یادتون نره °-°

صدای وحشتناک باد، درون کلبه میپیچیدو باعث حرکت پرده های حریر مشکی رنگِ پنجره ها میشد

زوزه ی گرگ به همراه خش خش برگهای اطراف کلبه تپش قلبش رو بیشتر میکرد

هرلحظه سایه بزرگی رو پشت پنجره میدید
نمیدونست ترسش باعث خطای دید شده یا واقعا کسی اون بیرون در حال راه رفتنه

اینکه هیچ کلیدی نداشت تا درب چوبی و قدیمی کلبه رو قفل کنه باعث ترس و استرس بیشتر میشد

با شنیدن صدای قژی که نمیدونست از کجابلند شد، از جا پرید

قدم های لرزونش رو بطرف کاناپه ی تک نفره گوشه ی سالن سوق داد وبا هر توانی که داشت اون رو تا جلوی درب کلبه هُل داد تا مانع باز شدن درب بشه

نمیدونست چرا انقدر ترسیده و تمام بدنش میلرزه

وقتی کوچیک بود بارها توی زیر زمین تاریک و بزرگ خونه زندانی شده بود

ولی اون زمان تمام ترسش این بود که مادرش سر برسه و مثل همیشه روتین شبانه اش رو انجام بده و نایل رو با بدنی دردمند تنها ول کنه

اما چرا حالا از تنها بودن میترسید و فقط میخواست اون به کلبه برگرده؟!

به ساعت که دو ِ شب رو نشون میداد نگاه کرد

-لعنت بهت مالیک

نفسش رو کلافه بیرون داد و دستی مابین موهای طلاییش کشید

به غذای روبروش که با زحمت درستش کرده بود چشم دوخت

اشتهایی نداشت..پس اون رو همونجا روی میز ول کرد و به طبقه ی بالا رفت

به تنها تخت دونفره ی کلبه نگاه کرد

تردید داشت

نمیدونست مثله دیشب روی تخت نرمِ زین بخوابه یا روی کاناپه ی تقریبا سفت طبقه ی پایین

در صدمی از ثانیه فکرش رو عملی کرد
و زیر پتوی قرمز رنگ چهارخونه خزید

اما فقط به بهونه ی اینکه میخواد آروم بشه چشمهاش رو بست...

🌑

اون بدن مستش رو از ماشین بیرون اورد و بی تعادل به سمت ورودی رفت

فقط خدا میدونست چطور با این همه مستی تونسته خودش رو سالم برسونه

درب کلبه رو هُل داد اما وقتی دید باز نمیشه اخمی کرد

با تمام توانش سعی میکرد درب رو باز بکنه اما مست بودنش همه چیز رو خراب میکرد

-لعنت بهت لیتل شت چیکار کردی

هردو دستش رو روی بدنه ی درب گذاشت و با فشار بیشتری هُل داد

بزور از اون ورودی کوچیکی که باز شده بود داخل رفت و با دیدن کاناپه ای که‌پشت درب بود تعجب کرد

𝐇𝐀𝐋𝐅 𝐁𝐑𝐎𝐓𝐇𝐄𝐑 (𝐳𝐢𝐚𝐥𝐥)Where stories live. Discover now