𝕮𝖍𝖆𝖕𝖙𝖊𝖗 33

724 119 469
                                    

🖖🏽
وقتی صدای الارم گوشیشو شنید چشمهای سرخش رو باز کرد

با حرص از کنار تیموتی که تا همین لحظه کلی لگد بهش زده بود و باعث شده بود یک ثانیه هم نتونه بخوابه ،بلند شد

بطرف سرویس بهداشتی اتاقش رفت و دوش گرفت
حولش رو دور کمرش پیچید و بعداز خشک کردن موهاش بسمت اتاقش رفت
نیم نگاهی به پسرک که کل تخت رو اشغال کرده بود و دهنش تا جایی که امکان داشت باز مونده بود،انداخت

اگه این موجود بدخواب بخواد هرشب روی تختش بخوابه،قطعا از اتاق و خونش که هیچ، از شرکت هم مینداختش بیرون

تیشرت رزگلد بهمراه شلوار پارچه ای کرم رنگش رو تنش کرد و بعد از انداختن ساعت و زدن ادکلن مورد علاقش بطرف تختش رفت تا پسرک رو بیدار کنه

-اوه..شت

با ناباوری زیرلب گفت و نگاهی غمگین به بالشتش که حالا زیرسر تیموتی بود و یک قسمتش بخاطر آب دهنش خیس شده بود،انداخت

-پسربچه ی 5 ساله

با حرص گفت و دستش رو روی بازوی سردش گذاشت

-هی بیدارشو

دوباره تکونش داد

-تیمو با توام بیدارشو درغیراین صورت باید تا کمپانی پیاده بیای

پسرک ناله ای کرد و با چشمهای بسته صورتش رو از بالشت لیام فاصله داد و غر زد

-اگه نزاری بخوابم دوباره عکسهای نودتو تو کمپانی پخش میکنم

لیام نتونست توجهی به حرف تیموتی بکنه،وقتی که دید آب دهنش کش اومد و دوباره روی بالشتش ریخت

بی اختیار عق زد و به خودش قول داد دیگه نزدیک اون بالشت نشه

-اوکی،پس اگه امروز نیای کمپانی از حقوقت کم میشه..خوب بخوابی

اون از اتاق بیرون رفت و بطرف خروجی خونه اش راه افتاد

-بیا دیکمو بخور رییس

زمزمه کرد

اما کمی طول کشید تا مغزش حرفهای رییسش رو تجزیه تحلیل کنه

پس یکهو از روی تخت بلند شد

و با همون حالت خواب آلودگیش دنبال لیام رفت

وقتی دید اون سوار ماشینش شده و قصد حرکت داره،سرعتش رو بیشتر کرد و جلوی ماشینش ایستاد

-صبر کن

نفس نفس میزد و با اون چشمهای پف دار و موهای فر بهم ریخته اش به لیام نگاه کرد

-فقط پنج مین بهم زمان بده تا بیام

لیام نیشخندش رو پنهان کرد و چشمهاش رو چرخوند

- توباید 10 دقیقه پیش ورودیتو توی شرکت ثبت میکردی،به هرحال اینم باعث کم شدن حقوقت میشه

𝐇𝐀𝐋𝐅 𝐁𝐑𝐎𝐓𝐇𝐄𝐑 (𝐳𝐢𝐚𝐥𝐥)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora