💙💛
(گاییززز اول از همه انگشت مبارکتونو روی اون ستاره پایین صفحه فشار بدین )
_________________________________________________
دو روز...
دو روز لعنتی بود که نایل توی این اتاق حبس شده بود و بغیر از اون پسر که فهمیده بود اسمش جانِ کسی رو ندیده بود
به دستاش نگاهی انداخت
درد داشتن
دستاشم دیگه خسته شده بودن از بس با مشت به در رنگ چوب اتاق حمله کرده بودن...توی آیینه ی بزرگ اتاق به خودش نگاه کرد
چشماش بیحس تر و تیره تراز همیشه خودشونو نشون میدادن
موهای ژولیدش که این دوروز خیلی باهاشون وَر رفته بود بد فرم و زشت شده بودن
به گونش نگاه کرد
هنوز بابت سیلی یاسر سرخ بود و دون دونهای کمرنگ کبود روی سطح پوستش نمایان بود
هنوز همون لباساتنش بودن..
و نایل آدمی نبود که بتونه لباسای رسمی رو تحمل کنه ولی الان واسش فرقی نداشت چی تنش بود
اون فقد میخواست بره از اینجا
نگاهی به تخت سفید رنگ زیبای اون اتاق انداخت
اما اون این تخت بزرگ رو نمیخواست
این اتاقی که هیچی کم نداشت رو نمیخواستدلش اتاق کوچیک خودش و اون وسایلهای قدیمی با تخت چوبیش رو میخواست
نفسشو خسته بیرون داد و نگاهی به ساعت کرد
19:30
زین با قدمهای آروم و محکمش سمت اتاق پسر رفت
بدجور دلش واسه اذیت کردن اون تنگ شده بودبعداز باز کردن قفل در
وارد اتاق شد و بدن تقریبا کوچیک پسر رو روی تخت درحالی که زانوهاشو بغل کرده بود دیدبیشتر بهش نزدیک شد و صدای پاشنه های کفشش نایل رو از فکر بیرون اورد
با صدای خستش گفت
-جان من غذا نمیخورم...
-هی کیتن
با صدای دورگه زین لرزید
از روی تخت بلند شد و نگاهی به اون پسر سیاه پوش که انگار از رنگهای دیگه بیزار بود کرد-چرامنو اینجا نگه داشتین
زین خودشو روی کاناپه قرمز رنگ پرت کرد
شونه هاشو بالا انداخت و گفت
-یاسر بهت گفت چرا توی اتاق حبس شدی...بخاطر مادرت،تونباید صداتو واسه ی زن نخست وزیر بالا ببری
-مادرم؟..من باید با اون حرف بزنم
زین پوزخندی زد و از روی کاناپه بلند شد و به سمت نایل رفت
ESTÁS LEYENDO
𝐇𝐀𝐋𝐅 𝐁𝐑𝐎𝐓𝐇𝐄𝐑 (𝐳𝐢𝐚𝐥𝐥)
Fanfic- خواهش میکنم ولم کن ت...تو نمیتونی با برادرت همچین کاری کنی! + برادر؟!! ببین بیب میتونم همین الان تورو جلوی مادرت به فاک بدم بدون اینکه چیزی بگه پس ساکت شو بزار کارمو بکنم ... (Ziall)🔞 #1- ziall #1- zaynmalik