فصل بارونی در تابستون از همه آزاردهندهتر بود.
دائما مجبور بود که لباسهاش رو داخل خشککن بندازه تا خشک بشه و مهم نبود که چقدر برای تمیز کردن آپارتمانش تلاش کنه، بوی نمی همچنان در آپارتمان باقی میموند.روز شنبه، شیائو جان تا ساعت 11:30 خوابید، و تنها زمانی که بستهاش رسید برای باز کردن در از تخت به بیرون خزید.
جعبه نه بزرگ و نه کوچک بود. هزینه پست هم توسط گیرنده محاسبه میشد."سی دلار، و خیلی هم سنگینه." مرد جوانی که بسته رو آورده بود این رو گفت. در حالی که بارکد ارسال رو پرینت میکرد، لبخندی زد، سپس دستگاه پرداخت رو بیرون آورد و به سمت شیائو جان گرفت.
"مم، ممنون." شیائو جان هزینه پست رو پرداخت کرد، رفتن پستچی رو تماشا کرد، سپس به آرومی نگاهش رو به جعبه برگردوند. مستقیما جلوی در خونهاش گذاشته شده بود، و جلوی راه رو گرفته بود. با پایش به اون لگد زد، و به جلو حرکتش داد.
لباسهاش هنوز داخل ماشین لباسشویی بودند، و به تازگی وارد مرحله خشکشویی شده بودند. تازه از خواب بیدار شده بود و گرسنه نبود، بنابراین بعد از این که دست و صورتش رو شست، روی کاناپه نشست. در این موقعیت، نگاهش روی جعبه فرود اومد.
نوتیفیکیشن یک پیام روی موبایلش ظاهر شد. دختر خاله جوانش بود، که ازش میپرسید چیکار میکنه.
شیائو جان برای تایپ کردن بیش از حد تنبل بود، بنابراین مستقیما با اون تماس گرفت.
"گِه، میخوای بیای بیرون؟"
"که چی بشه؟"
"تو میدونی که من جدیدا یه آپارتمان اجاره کردم؟ خب، میخوام برم و به ایکیا نگاهی بندازم. هوا هم خیلی خوبه، میخوای باهام بیای؟"
این دختر خاله جوان، پِی پِی، دختر خواهر کوچک مادر شیائو جان بود. مادربزرگ مادریش تنها دو دختر داشت، و رابطه دو خانواده همیشه نزدیک بود. بعد از این که شیائو جان فارغالتحصیل شد برای کار به این شهر نقلمکان کرد. پِی پِی که پنج سال کوچکتر بود، تازه کالج رو تموم کرده بود و اون هم به این شهر نقلمکان کرده بود.
بلافاصله بعد از پیدا کردن کار، به تنهایی خانهای نزدیک مرکز شهر اجاره کرده بود. به عنوان دختری جوان که علاقه زیادی به بیرون رفتن داشت، حاضر بود تا اجاره بیشتر برای خانهای کوچکتر در مرکز شهر پرداخت کنه. هوای امروز یک هوا خوب به شمار نمیرفت. بارون میبارید و قطع میشد. و گزارش هواشناسی گفته بود که تمام هفته بارونی و ابری خواهد بود، و هیچ شانسی برای دیدن خورشید وجود نداشت.
"گِه، میای یا نه؟" پِی پِی با لحنی چاپلوسانه پرسید.
"باشه، باهات میام."
"هاها، باشه! پس اول یکم آرایش میکنم!"
بعد از قطع کردن تلفن، خشک شدن لباسهاش هم به پایان رسید، و ماشین لباسشویی صدایی به عنوان یادآوری از خودش در آورد و به شیائو جان هشدار داد. در حالی که به سمت کمد حرکت میکرد، دوباره جعبه رو دید، و بدون هیچ دلیلی احساس ناخوشایندی پیدا کرد.
YOU ARE READING
听候发落; As You Wish
Fanfiction破镜重圆 (pò jìng chóng yuán) پو جینگ چونگ یوان معنی لفظی: بهم چسباندن قطعات آینه ای شکسته شده معنی اصطلاحی: بهم برگشتن زوجی که از هم جدا شدن یا طوری که دو نفر میتونن از هم جدا بشن و بزرگ شن، و بعد همدیگه رو پیدا کنن و دوباره کنار هم قرار بگیرن...