Chapter 5

1.3K 253 190
                                    

بعد از شام با وانگ ییبو، شیائو جان دو هفته خیلی شلوغ داشت.

احتمالا به این خاطر که اون دوره از زمان به شدت مناسب* بود، به مدت دو هفته پشت سر هم عروسی برگزار می‌شد، و همچنین کمپانی‌ها و شرکت‌هایی هم بودند که تسویه حساب خود رو وسط سال گذاشته بودند، بنابراین برای برگزاری جشنشون به هتل می‌اومدن.

وقتی که سرت شلوغ میشه، هیچ چیزی خوب و راحت پیش نمیره، اتفاق‌های رو مخ زیادی پیش میاد که نمک روی زخمت میپاشه، و آزارت میده.
برای مثال، یک بار لوله‌های دستشویی خونه‌اش گرفت، شخصی رو برای تعمیر آورد اما لوله‌ها دوباره مسدود شدند. لوله‌کش گفت که توالت فرنگیش خیلی قدیمی شده و بهتره که تعویضش کنه. همچنین برای این که کارش رو بگیره، گفت که میتونه توالت‌هایی رو که مستقیما از ژاپن وارد شدند رو نصب کنه و بهش تخفیف بده..

برای مثال، مدرسه ابتدایی زنگ و موسیقی صبحگاهی خود رو ده دقیقه عقب‌تر کشیده بود، و در یک صبح پنج‌شنبه، شیائو جان ده دقیقه از خوابش رو از دست داد!

یا برای مثال، موقع کار انگشتش رو برید، و خون روی لباس جدیدش ریخت، و تنها با دیدن لکه روی لباسش عصبانی شد.

هیچ کدوم از این‌ها مسئله بزرگی نبودند، اما جمع شدن همشون روی هم، بیش از اندازه برای عصبانی کردنش کافی بودند، و باعث شدند که بیشتر از قبل به سیگار کشیدن رو بیاره.

وانگ ییبو دوباره باهاش تماس نگرفت، و اون حسی که انگار چیزی داخل گلوش گیر کرده از بین رفت.

شیائو جان فکر کرد، انسان‌های بالغ در این زمینه واقعا فوق‌العاده هستند. مهم نیست که چقدر همه چیز روی هم انباشته بشه، اون‌ها همیشه میتونن یک نقطه میانی پیدا کنن و احساساتشون رو در اون نقطه به تعادل برسونن. اما واضح بود که یو یی همچین آدمی نیست!

پس از گذشتن دو هفته شلوغ، شیائو جان تماسش رو دریافت کرد، که ازش می‌پرسید میخواد باهاش غذا بخوره، و میخواد که اون جفت کفش رو بهش پس بده.

چه اون بسته رو که هزینه ارسالش به عهده گیرنده بود می‌فرستاد، چه آهنگ‌های عاشقانه‌ای که نیمه‌شب می‌فرستاد، چه روی برگردوندن اون جفت کفش‌هایی که به وضوح گفته بود نمیخواد، پافشاری می‌کرد، قصد این شخص به وضوح روشن بود، و شیائو جان حتی اگر تلاش هم می‌کرد نمی‌تونست دیگه نادیده‌اش بگیره.

- میای این آخر هفته بریم غذا بخوریم؟

بعد از این که چهارشنبه عصر به خونه برگشت، شیائو جان این پیام وی چت رو دریافت کرد. این شخص کمی خاص بود؛ ممکن بود پیام‌های زیادی بفرسته، اما هیچ وقت تماس نمی‌گرفت. به جای این که مستقیم حرف بزنه، دور چیزی که می‌خواست بگه می‌چرخید.

شیائو جان برای رد کردن درخواستش آماده شد، و تو ذهنش دنبال بهانه خاصی نگشت. قصد داشت که مستقیما بگه که برنامه داره. اما درست زمانی که وی چت رو باز کرد، نوتیفیکیشن دیگه‌ای بین پیام‌هاش ظاهر شد.

听候发落; As You WishWhere stories live. Discover now