شیائو جان هنوز هفت روز مرخصی برای این سال داشت، و همچنین به دلیل اضافه کارهای آخر هفته، تعطیلات اضافی داشت؛ بنابراین تصمیم گرفت تا همهی اونها رو یک جا استفاده کنه. زمانی که مشغول فرستادن ایمیلی برای این درخواستش داشت، لیو کوچک به طور اتفاقی کنار اون بود و نگاهی به اسکرین انداخت، سپس از اون پرسید که کجا میره.
"لاس وگاس." شیائو جان در حالی که تایپ میکرد جواب داد، سپس مطمئن شد که ایمیل رو به شخص درستی میفرستد.
"اوه! انقدر دور، تنهایی میری؟ یا با اقوام؟" چشمهای لیو کوچک درخشید، و در حالی که میپرسید لبخند زد.
شیائو جان صحبت نکرد، و سرش رو برگردوند و لبخند کوچکی زد. این لبخند پر از معنی بود، و لیو کوچک به طور طبیعی متوجه منظورش شد.
"به مهمونی دفعه بعد بیارش، بذار این همکارهای نزدیکت ببیننش." دستهای شیائو جان که در حال تایپ روی کیبورد بودن متوقف شدن، سپس گفت، "باشه، وقتی زمان داشتیم میارمش."
البته که مشکلی نداشت.
اینطور نبود که بهش فکر نکرده باشه. موضوع رابطه اون و وانگ ییبو، مهم نبود که جامعه چقدر در حال پیشرفت باشه یا محیط چقدر دوستانه باشه، اونها همیشه به دیدگاههای متنوع و زیاد مردم جهان برخورد میکردند- نوعی از دیدگاه که روی سنگ حک شده بود، و قابل برگشت نبود، و نیازی هم به تحمیلش نبود.خیالپردازی یک چیز بود، و واقعیت چیز دیگر، و شیائو جان همیشه میخواست نقطه تعادلی بین این دو پیدا کنه؛ اون واقعا همیشه به پیدا کردن این نقطههای تعادل علاقه داشت.
اما نگران نبود. اگه با وانگ ییبو میبود، حس میکرد که هیچ چیزی، مهم نبود که چی باشه، خیلی ترسناک نیست.شیائو جان پس از فرستادن ایمیل تماسی دریافت کرد. لیو کوچک هنوز کنارش بود و سرش تو گوشیش بود؛ وقت استراحت ناهارشون بود. شیائو جان به گوشیش خیره شد- تماس از طرف وانگ ییبو بود.
"الو؟"
"دارم رانندگی میکنم، تنبلیم میاد پیام بدم." شخص اون طرف خط صحبت کرد، "بلیتای هواپیما رو دیدی؟ یا میتونیم از آژانس مسافرتی دوست دختر عمهام بخوایم برامون رزرو کنه؟""هنوز وقت نکردم، میتونیم این کارم انجام بدیم." شیائو جان کمی فکر کرد، سپس گفت، "ولی برای گرفتن بلیت نباید اطلاعات پاسپورت منم بهش بدی؟"
معنی ناگفته حرف این بود که، با این کار، دختر عمهاش متوجه میشد گه وانگ ییبو همراه یک مرد به لاس وگاس میره، و این توضیح ماجرا رو سخت میکرد.
"آره." وانگ ییبو جواب داد، لحنش بسیار بیتفاوت بود.
"اوه، امروز چیکار کردی؟" زمان مناسبی برای عمیق بحث کردم درباره این موضوع نبود؛ به هر حال لیو کوچک هنوز کنارش بود، و شیائو جان هنوز کار داشت.
YOU ARE READING
听候发落; As You Wish
Fanfiction破镜重圆 (pò jìng chóng yuán) پو جینگ چونگ یوان معنی لفظی: بهم چسباندن قطعات آینه ای شکسته شده معنی اصطلاحی: بهم برگشتن زوجی که از هم جدا شدن یا طوری که دو نفر میتونن از هم جدا بشن و بزرگ شن، و بعد همدیگه رو پیدا کنن و دوباره کنار هم قرار بگیرن...