Chapter 1

2.9K 414 100
                                    

عروسی امروز خیلی پر جنب و جوش بود.

شیائو جان با فشار به گوشه‌ای از سالن جشن هدایت شده بود. در کنارش، صدای مداوم شاتر دوربین عکاس استخدام‌شده‌ای که عکس‌هاش رو می‌گرفت به گوش می‌رسید، که مرتبا حرکت می‌کرد و می‌گفت، ببخشید، لطفا یکم جا باز کنین.

در وسط سالن جشن، بادکنک‌های سفید و بنفش از سقف تزئیین‌شده آویزان شده بودن، روبان‌های متصل‌شده به اون‌ها به سمت پایین افتاده و در هوا معلق مونده بودند. داماد که کت و شلوار تمیز و مرتبی پوشیده بود، صاف ایستاده بود و حلقه رو به انگشت عروس می‌انداخت. پدرش، که به تازگی دختر خود رو در طول راهرو راهنمایی کرده بود، در گوشه‌ای با چشم‌های قرمز ایستاده بود و دستی که با اون میکروفون رو نگه داشته بود، کمی می‌لرزید.

موسیقی که در پس زمینه پخش می‌شد، آهنگ "عروسی مارچ" بود، و احتمالا امروز بیش از صد بار در این سالن جشن ریتز کارلتون پخش شده بود.

ناگهان شیائو جان به یاد زمانی که برای اسپیکرها مشکل پیش اومده بود و موسیقی در حساس‌ترین لحظه ممکن قطع شده بود، افتاد. پس از اون، موقع تسویه حساب، مجبور به چشم‌پوشی از دو هزار دلار شده بودند. عروس به شدت ناراضی بود و گفته بود که دیگه هیچ وقت کارهاش رو به این هتل نمی‌سپره.

امروز هیچ مشکلی وجود نداشت. تنها بعد از بررسی کردن اسپیکرها اطمینان پیدا کرده بود. ملودی بسیار بلند پیانو، در اتاقی که با دوستان و خانواده پر شده بود، توانایی این رو داشت که تا ابد چشم‌های مردم رو خیس کنه.

مهم نبود که عروسی‌ها چقدر پیش‌پاافتاده باشن، برای دو نفری که روی سن ایستاده بودند، لحظه با ارزشی به حساب میومد.

"حاضر هستی با من ازدواج کنی؟"

"حاضرم."

این مکالمه هم عادی و پیش‌پاافتاده بود، و شیائو جان هزاران بار این رو شنیده بود. مردها و زن‌های مختلف روی اون سن ایستاده بودند، و همون حرف‌ها رو تکرار کرده بودند.
یک بار دیگه بهش تنه زده شد تا کمی حرکت کنه، و دختر روی سن رو که اشک‌هاش رو پاک می‌کرد تماشا کنه. دختر به همسرش تکیه داده بود، و دستش که میکروفون رو نگه داشته بود کمی می‌لرزید. صداش هم در حال گفتن این جمله می‌لرزید: "من امروز خیلی خوشحالم، این بهترین روز زندگی منه. میخوام که این خوشحالی رو هم به پسرعمه‌ام انتقال بدم."

به سمتی در پایین سن نگاه کرد و ادامه داد: "اون به تازگی از خارج برگشته، و امیدوارم که اونم بتونه کسی رو به عنوان شریک زندگیش پیدا کنه."

در بین تشویق‌ها، شخصی قد بلند و لاغر که کت و شلوار مشکی پوشیده بود به سمت سن هل داده شد. پوستی صاف و رنگ‌پریده و بدنی باریک داشت، اگرچه حالت صورتش سرد بود و خیلی هم خوشحال به نظر نمی‌رسید.

听候发落; As You WishWhere stories live. Discover now