Extra 3: A Happy Birthday Inside of St. Patrick's Cathedral

711 156 80
                                    

امروز کمی بارون می‌بارید.
وانگ ییبو و شیائو جان پیش از بیدار شدن تا ساعت دو و نیم بعد از ظهر داخل ایر بی‌ان‌بی‌شون خوابیدن. پس از اینکه دوش گرفتن و بالاخره برای بیرون رفتن آماده شدن، ساعت تقریبا سه و نیم شده بود.

پیش از بیرون رفتن، وانگ ییبو گفت، این نوع هوا که ارزش باز کردن چتر رو نداره، ولی بدون چتر خیس میشی، مناسب‌ترین هوا برای خوابیدنه.
شیائو جان چشم‌غره‌ای بهش رفت.

درواقع، هردوی اونها یک بار نزدیک‌های ساعت یازده به فاصله پنج دقیقه از هم بیدار شده بودن. شیائو جان اول بیدار شده بود، سپس جا‌به‌جا شده بود و با بوسیدن وانگ ییبو بیدارش کرده بود.

هر چیزی رو که بکاری درو میکنی.
شخصی که در اصل برنامه داشت بیدار شه و دوش بگیره، دوباره به تخت فشرده شد، و تنها تونست صداهایی رو که وانگ ییبو بیش از هر چیزی شنیدنش رو در این لحظات دوست داشت، از خودش دربیاره.

این بار، اونها به نیویورک برگشته بودن، شیائو جان ایر بی‌ان‌بی رو در منهتن رزرو کرده بود، نزدیک ساختمان آپارتمانی که وانگ ییبو قبلا در اون زندگی می‌کرد، اما دو خیابون اون طرف‌تر.

اگرچه ساختمان اون آپارتمان کمی قدیمی بود، و امکاناتش متوسط بود، اما اجاره کوتاه مدت نداشت. در ابتدا، شیائو جان حاضر نشد این ایده رو کنار بذاره، و از وانگ ییبو خواست تا به چیزی فکر کنه.

"چیکار میتونم کنم؟ وارد ملک شتصی و خصوصی بشم؟" این مکالمه رو هنگامی که در فرودگاه JFK منتظر چمدونشون بودن، داشتن.

ناگهان، چیزی به ذهنش رسید و لبخند زد، "اوه، میتونیم بریم طبقه چهاردهم و اون زن هندی رو پیدا کنیم، اگه از اون سگ نمیترسی."

شیائو جان که در ابتدا مشغول نگاه کردن به گردونه چمدون بود، با شنیدن اشاره وانگ ییبو به این موضوع جا خورد، و افکار داخل ذهنش برای مدتی پراکنده شد.
وانگ ییبو فقط فکر کرد که اون از پرواز خسته شده، بنابراین خیلی درگیر این موضوع نشد. پس از اینکه چمدونشون روی گردونه نمایان شد، اون رو برداشت و شیائو جان رو برای رفتن صدا زد.

اون دو یک ماشین کرایه کرده بودن، و اون رو در فرودگاه تحویل گرفتن. وانگ ییبو وسایلشون رو عقب گذاشت، آدرس رو وارد کرد، و هر دو برای راه افتادن آماده شدن.

"بعد از رفتنت، پیش اومد که به منهتن برگردی؟"

ماشین از فرودگاه بیرون رفت، و شیائو جان که تمام این مدت سکوت کرده بود ناگهان این رو از وانگ ییبو پرسید.

听候发落; As You WishWhere stories live. Discover now