Extra 6: 2021 New Year's Special Extra

1.1K 164 111
                                    

1.
وانگ ییبو به خاطر تشنگی از خواب پرید.
خوابی دیده بود در خواب، برای مدتی طولانی دوید، و بیش از حد باور تشنه بود، اما هیچ جایی برای خریدن آب نمی دید، و در بین احساس ناامیدی، ناگهان چشم هاش رو باز کرد.

داخل اتاق بسیار تاریک بود، و در اتاق خواب تقریبا بسته بود. از شکافی باریک، پرتو نور کوچکی از اتاق نشیمن می تونست به داخل نفوذ کنه. چشم هاش رو مالید، کمی سرش رو بالا برد، سپس دوباره با صدای آرومی روی بالشت افتاد.
"دارلینگ؟" وانگ ییبو صدا رد. اما صداش واقعا بم بود، و همراه با تشنگی، نمی تونست اون رو به حد کافی بالا ببره. خودش هم به سختی می تونست صداش رو واضح بشنوه، چه برسه به شخصی که اون بیرون در اتاق نشیمن بود.

لحظه ای فکر کرد، سپس پتو رو کنار زد و از روی تخت بلند شد، و از اتاق خواب بیرون رفت.

آباژور اتاق نشیمن روشن بود، و نور زرد گرمش در پرنورترین حالت ممکن تنظیم شده بود، اما هنوز هم نمی تونست تمام اتاق نشیمن رو روشن کنه.
وانگ ییبو اونجا ایستاد، و به شخصی که پشت به اون، چهار زانو روی مبل نشسته بود نگاه کرد. اون شخص سرش رو پایین انداخته بود و مشغول کاری بود.

گلوی وانگ ییبو می خارید و درد می کرد، بنابراین نتونست جلوی سرفه کردنش رو بگیره.
شخصی که روی مبل نشسته بود ناگهان سرش رو بالا آورد، اون رو دید، و هر دو برای چندین ثانیه ارتباط چشمی برقرار کردن.

ابروهای شیائو جان کمی بهم گره خوردن، چهره اش کمی جا خورده به نظر می رسید. چشم های بزرگش کمی پلک زدن، و پس از مدتی طولانی بالاخره گفت، "وانگ ییبو، چرا، داری، این اطراف، لخت، میگردی؟"

چندین ساعت پیش، به تازگی سکسشون رو تموم کرده بودن، و وانگ ییبو در حالی که شیائو جان رو در آغوش گرفته بود، به خواب فرو رفته بود. نیمه های شب، شیائو جان از خواب بیدار شده بود، و وانگ ییبو به خوابیدن ادامه داده بود، حتی یک تکه لباس هم به تن نداشت.

" دارم بهت اجازه میدم تا بدن زیبان رو تحسین کنی." وانگ ییبو شوخی کرد. به اون سمت قدم برداشت،  روی کاناپه تی شرت و شلواری برداشت و اونها رو پوشید.

"پس واقعا بیش از حد زیباست." شیائو جان چشم غره ای رفت و این رو گفت.

"داری چیکار میکنی؟" روی کاناپه نشست، لیوان آبی رو که شیائو جان تنها چند جرعه ازش نوشیده بود برداشت، و شروع به قورت دادن آب کرد.

بخاری با درچه بالایی روشن شده بود، و اون واقعا تشنه بود.

شیائو جان پاکت های قرمز دستش رو به سمت اون گرفت. تعداد بیشتری هم روی میز قرار داشت، و روی اونها اسامی مختلف و آروزهای خوب نوشته شده بود.

"دارم پاکتای قرمز رو آماده میکنم، مگه فردا برای ناهار نمیریم خونه خانواده تو؟" این رو گفت، هنوز خودکار تو دستش بود.

听候发落; As You WishWhere stories live. Discover now