با حساب روزهای تعطیلات به علاوه ی آخر هفته، شیائو جان به مدت پنج روز در زادگاه خود موند.
مادر و پدر شیائو جان بازنشسته شده بودن، اگرچه پدرش باز هم به کار برگشته بود، اما حجم کارش کم بود، و نیازی نداشت که با پشتکار از ساعت نه تا پنج کار کنه.
زمانی که شیائو جان به خونه برمی گشت، وظیفه ی اصلیش همراهی کردن مادرش تا سوپرمارکت برای خرید مواد غذایی، خرید کردن با اون، گوش دادن به شایعه هاش درباره ی کل محله و بستگانشون و داستان های جالبش درمورد پسر خاله شی که طبقه ی پایین زندگی می کرد و دخترا رو دنبال می کرد، بود.
"کشف کردم که آدمای جوون این روزا همشون مشکل دارن. خاله شی آخرین بار بهم گفت که پسرش یه دوست دختر جدید پیدا کرده." شیائو جان که مادرش رو در سوپرمارکت همراهی می کرد، چرخ خرید رو به آرومی به جلو هل داد.
"اوه، خیلی خوب نیست؟" شیائو جان جواب داد، خیلی با دقت گوش نمی کرد.
بعد از شام، آدم های زیادی به سوپرمارکت اومده بودن.
به نظر می رسید که آدم های زیادی دوست داشتن تا زمانی که سیر بشن غذا بخورن و بعد به سوپرمارکت برن. مادر شیائو جان هم اینطوری بود. در گذشته، زمانی که هنوز به آمریکا نرفته بود و در مرکز آموزش کلاس انگلیسی برداشته بود، اغلب پس از خوردن شام با مادرش به سوپرمارکت می رفت.مادرش همیشه می گفت، پسرم، هر چی میخوای بردار بخور. شیائو جان انقدر از شام سیر می شد که کمی حالت تهوع می گرفت، بنابراین نمی خواست چیزی بخوره.
"بذار بهت بگم، آخرین بار یه مستند دیدم، درباره ی جامعه ی همجنس گراها." در کنار قفسه ای از مواد شوینده، مادر شیائو جان ناگهان شروع به صحبت کرد. آدم های زیادی نزدیکشون نبودن، با این حال کمی صداش رو پایین آورد.
شیائو جان تازه شوینده ی لباسی برداشته بود، شوینده ای جدید که بوی خیلی خوبی می داد. با شنیدن حرف مادرش، بدنش یخ زد و چهره اش خشک شد.
اگرچه گرایش خودش رو فاش کرده بود، و خانواده اش پذیرفته بودن، همچنان زمانی که خونه بود بهترین تلاشش رو می کرد تا از صحبت درباره ی این موضوع پرهیز کنه.
نسل قدیم دیدگاه خاص خودشون رو داشتن، و مهم نبود که موضوعات جدید در زمان جدید چگونه بودن، شیائو جان حس می کرد که نیازی نیست دوباره و دوباره بحثش رو پیش بکشه.بهترین نوع احترام این بود که، من خودم خواهم بود، اما شخص دیگه ای رو مجبور نمیکنم. حداقل شیائو جان اینطوری درباره اش فکر می کرد.
"مم." شیائو جان کمی سرش رو تکون داد تا نشون بده که داره گوش میده، سپس شوینده لباسی رو که در دست داشت داخل چرخ خرید قرار داد.
"اون مستند کاملا واقع بینانه بود،. می گفت که مرد جوونی بود که توسط خانواده اش مجبور به ازدواج شده بود، و بعدا کاملا ناراحت و ناراضی شده بود." مادر شیائو جان به جلو رفتن ادامه داد و کمی به شیائو جان نزدیک تر شد. پس از به پایان رسوندن جمله اش به شخصی که کنارشون بود نگاه کرد، سپس بازوی پسرش رو گرفت و گفت، "پدرت و من، ما فقط میخوایم تو خوشحال باشی. پسرم، حرفی که بقیه میزنن قابل مقایسه با قلب و احساس تو نیست."
YOU ARE READING
听候发落; As You Wish
Fanfiction破镜重圆 (pò jìng chóng yuán) پو جینگ چونگ یوان معنی لفظی: بهم چسباندن قطعات آینه ای شکسته شده معنی اصطلاحی: بهم برگشتن زوجی که از هم جدا شدن یا طوری که دو نفر میتونن از هم جدا بشن و بزرگ شن، و بعد همدیگه رو پیدا کنن و دوباره کنار هم قرار بگیرن...