Extra 2: Moving

758 159 184
                                    


روز شنبه، وانگ ییبو تا ساعت دو بعد از ظهر خوابید.

زمانی که با خواب آلودگی چشم هاش رو باز کرد، فضای کنارش رو خالی یافت. پرده ها هنوز هم محکم کشیده شده بودن، حتی یک پرتو نور هم از بین اونها عبور نمی کرد، بیشتر شبیه شبی درهم و برهم به نظر می رسید.

در باز شد، وانگ ییبو سرش رو بالا آورد و به شیائو جان که به در تکیه داده بود نگاه کرد. هوای امروز حتما باید آفتابی می بود، تنها از نوری که از راهرو به چشم می خورد هم می شد این رو فهمید.

"بیدار شدی؟" شیائو جا به داخل اتاق قدم گذاشت، و گوشه تخت نشست.

"مم." دست وانگ ییبو از زیر پتو دراز شد، و در حالی که در همون حالت کنار شیائو جان دراز کشیده بود، کمرش رو از پشت بغل کرد. سپس پیشونیش رو به پشتش فشار داد، و زیر لب گفت، "خوابم میاد."

"کی خوابیدی؟" شیائو جان جا به جا شد. کمرش به خاطر نوازش دست وانگ ییبو احساس غلغلک می کرد. "وقتی که صبح شده بود؟ پی اس 4 تو اتاق نشیمن حتی خاموشم نشده بود."

"اصلا یادم نمیاد."

"حتی بعد از برگشتن به چین هم نمیتونی عادت کنی و هنوز تو تایم زمانی آمریکا زندگی میکنی؟" شیائو جان با لبخندی شوخی کرد.

شخصی که اون رو در آغوش گرفته بود، تصمیم به تنبلی گرفت، و اهمیتی نمی داد که تایم زمانی آمریکا باشه یا هند. بازوهاش تنگ تر و تنگ تر حلقه شدن، دست راستش به آرومی پایین رفت، و بین پاهای شیائو جان فشار وارد کرد.

ناگهان دست دیگری دراز شد و ضربه ای به دست اون زد، "افراد شرکت حمل و نقل بار تقریبا رسیدن."

صاحب دست که تازه با جدیت شروع به ماساژ دادن کرده بود، بعد از شنیدن این حرف تنها می تونست دستش رو با ناراحتی عقب بکشه. از روی تخت بلند شد، صورت شیائو جان رو به سمت خودش کشید و محکم اون رو بوسید، "اول میرم یه دوش بگیرم."

اجاره نامه آپارتمان شیائو جان تموم شده بود، و امروز اسباب کشی می کرد.

مدتی از آخرین باری که اساب کشی کرده بود می گذشت، بنابراین وسایل بیشتری در خونه جمع کرده بود؛ همچنین به زندگی در اون خونه عادت کرده بود و بیش از حد برای اسباب کشی تنبل شده بود.

اواخر ماه گذشته، صاحبخانه با اون تماس گرفته بود، و پرسیده بود که آیا قصد تمدید قرارداد رو دارد یا نه؛ اگر قصد تمدید نداشت، پس باید تا یک ماه آینده خونه رو خالی می کرد.

اون روز عصر، شیائو جان خونه نبود... شب رو در خونه وانگ ییبو می گذروند. پس از این که دوباره بهم برگشته بودن، در واقع به ندرت به خونه خودش بر می گشت. رستورانی که وانگ ییبو قصد داشت با شوهر دختر عمه اش افتتاح کند، وارد مرحله ساخت شده بود، و اون هر روز بعد از کار، سوار ماشین می شد و دنبال شیائو جان می رفت.

听候发落; As You WishWhere stories live. Discover now