Chapter 8

1.3K 253 248
                                    

صبح روز بعد، شیائو جان روی کاناپه از خواب بیدار شد.
وانگ ییبو تا کمی بعد از ساعت ۴ صبح، در حالی که بغلش کرده بود در همون وضعیت خوابید، سپس چرخید و دستش رو شل کرد. تنها اون زمان بود که شیائو جان تونست به آرومی از تخت بیرون بیاد. چراغ کنار تخت همچنان روشن مونده بود، و پرده های پنجره های فرانسوی همچنان باز بود.

پتوی قرمزی رو که روی زمین انداخته بود برداشت و به سمت کاناپه قدم برداشت. خوبی کاناپه ی این اتاق هتل این بود که به اندازه ی کافی بزرگ و بلند بود، و خوابیدن روی اون اذیت کننده نبود. قبل از این که چشماش رو ببنده‌ نگاهی به وانگ ییبو که روی تخت پهن شده بود انداخت، و کنترل رو برداشت تا پرده های اتاق رو ببنده. منظره ی شب مبهم ذره ذره مقابل نگاه خواب آلودش ناپدید شد.

زمانی که شیائو جان بیدار شد، صدای آب رو از حمام شنید. وحشت زده شد و روی کاناپه نشست. با حرکتش جسم نرمی روی فرش افتاد... بالشی که با روبالشی ساتن قرمزی پوشیده شده بود. به یاد نمیاورد که شب گذشته بالشی با خودش به کاناپه آورده باشه.

گردنش رو ماساژ داد، کمی آب نوشید، و نگاهش به تخت خالی افتاد. درست پس از این، صدای آبی که از حمام به گوش می رسید قطع شد و در شیشه ای باز شد.‌

شیائو جان کمی مضطرب بود... همیشه حس می کرد که اتاق های هتل مکان های خیلی تحریک کننده ای هستن. حتی با احترام به دو نفری که همچین رابطه ای داشتن، بیش از حدی که انتظار می رفت معذب کننده بود.‌

صاف روی کاناپه نشست، همه جای بدنش احساس درد داشت و بدنش کمی خشک شده بود. دعا می کرد که وانگ ییبو فقط با حوله ای دور کمرش ظاهر نشه.

"بیدار شدی؟" صدای وانگ ییبو و سپس قدم هاش از پشت سر به گوش رسید. وانگ ییبو کنارش روی کاناپه نشست. هنوز پیراهن دیروزش رو به تن داشت و کمی بوی شامپوی بدن می داد. موهاش هم هنوز کمی خیس بود، و تارهای موی خیسش روی پیشونیش ریخته بود.

احتمالا به دلیل نوشیدن زیاد، چشم های وانگ ییبو کمی پف داشت و لب هاش هم کمی خشک بود.

"مم‌" شیائو جان نگاهش رو برگردوند و سرش رو تکون داد.

"لباسام بوی بد میدن." وانگ ییبو به پیراهنش چنگ زد و بو کشید، سپس با بی اعتنایی گفت، "غرق بوی الکل و سیگار شده."

هردوی اونها برنامه ای برای شب موندن نداشتن، بنابراین لباس اضافه ای با خودشون نیاورده بودن.

شیائو جان ایستاد، کمی فکر کرد، سپس شروع به باز کردن دکمه های پیراهنش کرد. وانگ ییبو همونجا نشست، در حالی که بهش خیره شده بود خشکش زد، کمی گیج به نظر می رسید.

به آرومی تمام دکمه هاش رو باز کرد، سپس پیراهن آستین بلندش رو از روی تی شرتش درآورد و به سمت وانگ ییبو گرفت.

听候发落; As You WishWhere stories live. Discover now