Chapter 16

2K 247 497
                                    

صبح روز بعد که شیائو جان از خواب بیدار شد، ساعت تقریبا ده صبح بود. در طول شب خیلی خوب خوابیده بود، قبل از این که بالاخره بشینه، برای مدتی روی تخت دراز کشید، به گوشیش خیره شد.

سیسی براش پیام فرستاده بود، و ازش پرسیده بود که میخواد آخر هفته برای غذا خوردن با اونا بیرون بره یا نه؛ اون و لائو سی برنامه داشتن تا اونجا بیان.

شیائو جان کمی فکر کرد، بعد با یک "اوکی" جواب داد، سپس به درستی از تخت بلند شد تا دست و صورتش رو بشوره و مسواک بزنه.

در این آپارتمان، بین اتاق نشیمن و اتاق خواب، محوطه ای راهرو مانند قرار داشت. اتاق مطالعه در قسمت بیرونی راهرو قرار داشت، و برای رسیدن به دستشویی باید از کنارش میگذشتی، و اتاق خواب اصلی داخل راهرو بود.

زمانی که شیائو جان به سمت دستشویی رفت، در اتاق مطالعه رو دید که کامل بسته شده بود، و داخلش بسیار ساکت به نظر می رسید.

احتمالا اون هنوز خواب بود— وانگ ییبو واقعا عاشق خوابیدن تا ظهر بود.

شیائو جان بیدارش نکرد، و برای خوردن مقداری صبحانه به آشپزخانه رفت. در یخچال رو باز کرد، و بلافاصله کیسه ی پلاستیکی KFC رو دید. تارت های تخم مرغ هنوز داخلش بودن، و شیائو جان تنها نصف یکی از اونهارو خورده بود. کمی فکر کرد، سپس تارت ها رو بیرون آورد، روی بشقاب چید، سپس داخل ماکروویو قرار داد. پس از مدتی چرخیدن در ماکروویو، رایحه شیرین و شیری تارت های تخم مرغ خیلی سریع شروع به پخش شدن در هوا کرد.

آشپزخانه پنجره ای کوچک داشت، و پرتوهای خورشید تابستون از بیرون به داخل می تابیدن، و گرمای خاص نامعقولشون رو حمل می کردن.

شیائو جان در بین درست کردن قهوه می تونست از این زاویه به بیرون نگاه کنه، و قطعات برگ‌های بزرگ و انبوه رو که در نسیم تاب میخوردن رو ببینه.

نفس عمیقی کشید، و کمی لای پنجره رو باز کرد تا نسیم وارد خونه بشه. از طرف دیگه بوی قهوه به آرومی آشپزخانه رو پر کرد.

شیائو جان تو حال و هوای بسیار بسیار خوبی بود؛ نه لزوما خیلی خوشحال، اما احساس سبکی زیادی داشت، مانند سبکی هوای خنک و مرطوبی که پس از طوفانی طولانی مدت جریان پیدا می‌کرد.

قهوه اش دم شد، تارت های تخم مرغ رو از ماکروویو بیرون آورد، و سپس اونها رو به اتاق نشیمن برد. تلویزیون رو روشن کرد، و صداش رو کمی پایین تر تنظیم کرد.
قهوه هنوز خیلی گرم بود. جرعه ای نوشید، سپس از طرف دیگر آپارتمان صدای باز شدن در و به دنبالش صدای قدم هایی رو شنید.

موهای وانگ ییبو بهم ریخته بود، چهره اش هنوز خواب آلود بود، و پابرهنه در اون سمت آپارتمان ایستاده بود. به شیائو جان و سپس به صبحانه ی مقابلش روی میز پذیرایی نگاه کرد.

听候发落; As You WishTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang