Extra 5: Time Difference

618 127 75
                                    

*این اکسترا مربوط به زمان گذشته هست*

1.

زمانی که شیائو جان پیش از بازگشت به چین تصمیم گرفت قرارداد اجاره‌اش رو تمدید نکنه، با مشکلی بزرگ مواجه شد.
این آپارتمانی که به اون اسباب‌‌کشی کرده بود، سومین آپارتمانی بود که پس از رسیدن به نیویورک به اون اسباب‌کشی کرده بود. به مدت یک سال و نیم در این آپارتمان زندگی کرده بود. اجاره آپارتمان از یک همکلاسی بزرگ‌تر که به چین برگشته بود، به اون منتقل شده بود. شنیده بود که صاحبخونه در نیویورک زندگی نمیکنه، و ساکن شیکاگو هست.
زمانی که همکلاسیش اجاره‌نامه رو به اون واگذار کرد، در مجموع سه کلید برای اون آپارتمان وجود داشت. همکلاسیش به اون گفته بود که پیش از پس گرفتن پول پیش خونه، موقع اسباب‌کشی باید اون سه کلید رو به خاله‌ای که از خونه مراقبت می‌کرد، پس می‌داد. این چیزی بود که به وضوح در اجاره‌نامه نوشته شده بود. 

شیائو جان زمانی که تقریبا جمع کردن وسایلش رو تموم کرد، این موضوع رو به یاد آورد. اون معمولا یکی از اون سه کلید رو پیش خودش نگه می‌داشت، اما حتی پس از مدت‌ها جستجو در کابینت‌ها و کشوها، نتونست اونها رو پیدا کنه. اون حتی کشوها رو هم بیرون کشید و اونها رو تو دست‌هاش چرخوند و وارونه گرفت، وسایل دیگه سرتاسر زمین پخش شدن، اما با این حال باز هم اون دو کلید رو ندید.

اما چیز دیگری رو پیدا کرد، چیزی که قبلا مدت زیادی دنبالش گشته بود: کارت حافظه بازی وانگ ییبو.

اون زمان وانگ ییبو و لائو سی با هم بازی می‌کردن، و کارت حافظه PS4 اون پر شده بود. وانگ ییبو عجله داشت که بازی که تازه منتشر شده بود رو بازی کنه، و تمایلی نداشت که آنلاین کارت حافظه رو بخره، بنابراین شیائو جان رو از تخت بیرون کشید تا برای خرید کارت حافظه‌ای تا فروشگاه رانندگی کنن.

دمای هوا به تازگی در نیویورک کاهش یافته بود، و اونها تازه بارش سنگین برفی رو تجربه کرده بودن. شیائو جان سردش بود و تمایلی نداشت که از تخت بیرون بیاد، اما وانگ ییبو اصرار داشت که اون رو همراهی کنه، بنابراین شیائو جان تنها می‌تونست با خواب‌آلودگی از تخت بیرون بخزه. سوییتشرت و ژاکتی رو به تن کرد، سپس توسط وانگ ییبو از در بیرون کشیده شد.

وانگ ییبو اغلب برای خرید بازی به ایست ویلیج* می‌رفت. مغازه‌های ژاپنی زیادی اونجا قرار داشتن، و تعداد زیادی از ورژن‌های ژاپنی بازی‌ها اونجا به صورت غیررسمی فروخته می‌شدن. صاحب یکی از مغازه‌ها مدتی قبل دو سال در چین زندگی کرده بود، و کمی چینی بلد بود؛ وانگ ییبو مرتبا اونجا می‌رفت، بنابراین اونها با هم آشنا شده بودن.

"فقط نمیتونی یکی از آمازون بخری؟" شیائو جان در ماشین نشست. به خاطر بیرون کشیده شدن از تخت کمی بدخلق شده بود؛ ابروهاش کمی بهم گره خورده بودن، و لب‌هاش محکم بهم چسبیده بودن. زمانی که صحبت می‌کرد، انتهای کلماتش به شکل سنگینی از لهجه چونگ‌چینگی درمیومدن، لهجه‌ای کاملا سنگین. در حالی که صحبت می‌کرد، حتی گوشیش رو بیرون آورد، آمازون رو باز کرد و سرچ کرد، "ببین، تو سریع‌ترین زمان ممکن، میتونه فردا ارسال بشه."

听候发落; As You WishDonde viven las historias. Descúbrelo ahora