- چهره به چهره -

259 82 56
                                    

مدتی میشد که سهون به نقاشی رو به روش خیره شده بود. مردی که رد خون دیدگانش رو پوشونده و اسیر تاریکی کردتش توجهش رو به خودش جلب کرده بود.

انگار که سهون خودش رو در اون بوم نقاشی میدید، خودی که دست هاش به خون آغشته بود و خواب و آرامش ازش گرفته شده بود. بوی خون زیر دماغش میزد و ناخودآگاه اخم ریزی کرده بود.

-حالا چرا انقدر آشفته اید ارباب اوه؟

سهون بدون اینکه مسیر نگاهش رو عوض کنه جواب داد: بوی خون تازه اذیت کنندس شما اینجور فکر نمیکنید؟

نقاش ابرویی بالا انداخت و خندید: درسته این نقاشی تازست، لحظه آخر کشیدمش و به کلکسیون اضافه کردمش، باید به شامه شما آفرین گفت.

سهون سرش رو تکون داد: حسابی سر و صدا راه انداختی، روزی که پیشم اومدی یک نقاش جزء بودی اما حالا خودت رو نگاه کن، گالری ملی کره میزبانته.

جاناتان کیم جلو اومد و دست سهون رو بوسید: به لطف ارباب من زندگی خوبی دارم.

سهون لبخند رضایتی زد: لازم به اینکار نبود.( گفت اما قلبا از این کرنش لذت میبرد) نمیدونم لوهان چی نشونت داده که همچین چیزهایی رو خلق کردی اما انگار تو نهایت استفاده رو ازش بردی.

جاناتان سری تکون داد و به اطراف نگاه کرد: قسم میخورم که تا این با من زیرخاک میره و دفن میشه.

سهون راضی بود، اون مشتری هاش رو تو گناهانش شریک میکرد و هیچکس نبود که بخواد تشت رسوایی خودش رو از بوم پایین بیاندازه.

سهون شروع به قدم زدن کرد و نقاش جوان همراه اون به راه افتاد: میخوای تا رنگهای نقاشی جدید برات مهیا کنم؟

جاناتان آب دهانش رو قورت داد: فکر نمیکنم لازم باشه قبلی ها هنوز قابل استفادن. ارباب لو گفتن که زباله های عفونی رو ایشون دفع میکنن.

سهون تایید کرد: فقط خواستم اطمینان پیدا کنم که خدمات ما بهترین تو تمام شهر باشه، لازم نیست درگیر من باشی برگرد پیش تماشاچیات من دیگه میرم. جاناتان تعظیمی کرد و مدتی همونطور به حالت تعظیم جلوی سهون دولا شده موند.

سهون با وجود اینکه نگاهش رو از مرد جوان گرفته بود اما حس میکرد که اون مرد هر لحظه آماده فروپاشیه.

هرچی نباشه صحبت از اون کیسه های خون انسانی در ملاعام برای جاناتان درست مثل صیقل دادن چاقویی بود که قراره تو قلب خودش فرو بره. پوزخندی زد و با شادی دست انداختن جاناتان تالار رو ترک کرد.

_ نقاشی کابوس های جاناتان با خون خودش؟ چه دروغ مضحکی، مگه این مردک چند گالن خون داره؟

لبخند صورت سهون رو ترک کرد: کیم کای!

کای همونطور که کنار سهون راه میرفت زمزمه کرد: ببین چقدر زود بهم ریخت ، آه چکاوک من چقدر آسیب پذیر شدی.

𝑫𝒊𝒗𝒊𝒏𝒊𝒕𝒚 𝒎𝒂𝒏𝒏𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 [𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now