پیامبر ، شیطان و ضد مسیح

154 55 13
                                    


" من نه تنها جواب را نمی‌دانم،
بلکه حتی نمی‌دانم سوال چیست؟! "

ارباب اوه روی صورت لوهان خم شده بود و با ظرافت خاصی براش خط چشم میکشید:

من اون رو همونطور که تو تصوراتم هست دوست دارم. قد بلند ، سرد و لجباز.

فراموشش کردم و لعنت به من اگر دروغ بگم ، فقط هر چند وقت یکبار گوشه ذهنم خودنمایی میکنی.

تابحال بهت نگفتم اما از اینکه دوستش دارم و بهت فکر میکنم شرمسار میشم، اینکه چطور با چند کلمه دگرگونم میکرد و اگه باشه باز هم این کار رو میکنه ناراحتم میکنه.

من آدمی رو دوست دارم که برام ادای عاشقای سینه چاک رو درآورد و منو به دست فراموشی سپرد ، اون حتی حاضره من رو به قربانگاه ببره مگه نه؟

خندید و رژ لب سرخ رنگ رو به لبهای متورم لوهان کشید:  گذشته از همه چیز من شبیه عاشقای افسانه ای نیستم ، هرچند اون منو آپولون خطاب میکرد.

چطور میشه تو یک دل دو نفر جا بشن؟ اون با همون لبها بهم گفت منو میپرسته و با همون چشم ها برای کس دیگه ای اشک ریخت.

شونه ای بالا انداخت و گیره موی اژدها رو به موهای طلایی لوهان زد : مهم نیست، کسی رو آزار نمیده ، من بازهم همه چیز رو توی دلم میریزم و به آدم متعفن بودم ادامه میدم، دوست ندارم فراموش کنم که محبت از سر ادمی مثل من زیادیه ، به قول کسی این حرفا شبیه تو نیست ارباب. راست میگفت من باید شبیه خودم باشم ، تو هم شبیه خودت باش. دیدار گرم ما برای روز مرگ.

اخمی کرد و به لوهان توپید: گریه نکن ، یکبار دیگه ارایشت رو خراب کنی بیخیال نمایشت میشم و میزارم کلاغ به حسابت برسه. لباسی که تنته رو نگاه کن پر تمختر و مغرور مثل یک طاووس ، تو ملکه درباری بدرخش مثل همیشه. 
دستی به کیمونوی یشمی تیره لوهان کشید ، به گلهای طلایی و بنفش دست دوزش خیره شد ، تابلوی زیبایی که سهون شخصا طراحی کرده بود.

چشم های بی روح لوهان اما همچنان به رو به رو خیره شده بود ، جایی که دوستها و‌ زیر دست هاش سلاخی و آراسته نمایش شده بودند.

سهون به صندلی کنارش تکیه زد و سیگاری روشن کرد: بارون لعنتی چرا بند نمیاد؟ مثل سیل داره میباره ، کلافم کرده.
سهون که سیگار نمیکشید ، میکشید؟ این یعنی کاملا فروپاشیده بود ، بددهنی میکرد و دست هاش رو با خون خوش رنگ کرده بود.

تو میگی من باید چیکار میکردم؟ سهون متفکرانه پرسید، یعنی راهی بود که از این دام بزرگ خلاص شیم؟ اون ویلیام حرومزاده همه چی رو خراب کرد.

سیگارش رو داخل زیر سیگاری انداخت و به دودش خیره شد: من این امپراطوری رو با دست خالی ساختم و حالا دارم به خاکسترهاش نگاه میکنم.

لوهان باز هم جوابی نداد، سهون با تند خویی پرسید: یادم نمیاد زبون درازت رو بریده باشم ، چیه نکنه داری رول مردن رو بازی میکنی؟ اونم به وقتش ، نترس میزارم طعم شیرین مرگ رو بچشی.

𝑫𝒊𝒗𝒊𝒏𝒊𝒕𝒚 𝒎𝒂𝒏𝒏𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 [𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora