-مردی که دنیا را فروخت-

152 51 19
                                    

و عشق پیراهن خونی تو بود که برای من به یادگار باقی ماند...

طبق معمول پشت در اتاق تهیونگ انتظار میکشید. طفلکی تنها بود اما شرم مانع میشد تا کسی رو ببینه.

میدونست که این روزها ، برادر کوچکش بیشتر از همیشه بهش احتیاج داره.

روی صندلی نشسته بود و به صدای آروم گریه تهیونگ گوش میداد، اینکه چطور اون بچه میشکنه و ازش کاری ساخته نیست.

-دکتر گلر میگه حالش بهتره ، عفونت تقریبا از بین رفته و کم کم پاش بهتره میشه ، شاید تا یکی دوماه دیگه بتونه با تراپی حرکت کنه.

کای در جواب حرفهای بکهیون سری تکون داد.

بکهیون کلافه بود این رو از دکمه های شلخته بسته شده کتش میشد تشخیص داد: یک هفتس اسیر این بخشم، حالم از رنگ دیوارا و بوی بتادین بهم میخوره.

کای به نوک کفش های گل گرفته دوستش نگاه کرد: بارون میاد؟

بکهیون پورخندی زد و ادامه داد: اینا همش تقصیر توعه، وانمود نکن نمیدونی ، اگه ایتالیا میموندی هیچوقت این اتفاقا نمیوفتاد.

کای ایستاد: اون حتی منم نمیبینه پس ناراحت نباش اگه رفتی تو و سمتت بالش پرتاب کرد.

بکهیون دست هاش رو مشت کرد : من زن و بچه ای دارم که بهم احتیاج دارن و وقتمو اینجا صرف یه بچه آب زیرکاه میکنم که حتی نمیخواد منو ببینه.

کای سمت ایستگاه پرستاری حرکت کرد: پس برگرد، دکتر گلر و من اینجا هستیم.

بکهیون صداش رو بالا برد : بخاطر این علاقه تو به تو مرکز توجه بودن این بچه داره نابود میشه، اخبار رو دیدی؟

مطمئنم خودشم راضی نیست که اینجور زنده بمونه ، حالا بخاطر تو تمام دنیا از این قضیه باخبر شدن. اون چطور قراره تو این دنیا زندگی کنه؟

کای بی توجه به بکهیون که خسته و درمونده بود به راهش ادامه داد، از سرپرستار خواست تا شرایط تهیونگ رو چک کنه و براش سوپ دنده گاو ببره.

پدرش همیشه وقتی بیمار بود براش سوپ دنده گاو درست میکرد. با یادآوری خاطره شیرینش از پدر لبخندی زد و بی دلیل راه پشت بام رو پیش گرفت.

دوست داشت بارون رو حس کنه و شاید علت این سرو صداها رو بفهمه.

به خودش که اومد لبه بام ایستاده بود و به جمعیتی که لحظه به لحظه بیشتر میشد نگاه میکرد.

: مادر تهیونگ اونو به من سپرد ، قبل مرگ زود هنگامش. دکترا میگفتن اون نباید باردار بشه ، چون بچه دار شدن باعث مرگش میشه.

البته این چیزی بود که اونا بعد تولد بکهیون گفتن .

اما هانا همیشه میخواست که یک دختر داشته باشه، شاید همین باعث شد وقتی دکترا بهش التماس میکردن بیخیال اون جنین سه هفته ای بشه سفت و سخت ایستاد و گفت نه.

𝑫𝒊𝒗𝒊𝒏𝒊𝒕𝒚 𝒎𝒂𝒏𝒏𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 [𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now